Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 217 (47 milliseconds)
English
Persian
suspend from service
معلق کردن از کار
Search result with all words
suspend
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
suspend
معلق کردن
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
suspending
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending
معلق کردن تعلیق دادن
suspending
معلق کردن
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
suspends
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspends
معلق کردن تعلیق دادن
suspends
معلق کردن
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
suspension
معلق کردن
suspensions
معلق کردن
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
Other Matches
suspension bridge
پل معلق
suspending
معلق
cantilever bridge
پل معلق
suspend
معلق
jusad rem
حق معلق
pendant
معلق
suspends
معلق
conditional
معلق
pensile
معلق
chain bridge
پل معلق
pendent
معلق
suspension bridges
پل معلق
abeyant
معلق
suspense
معلق
up in the air
<idiom>
معلق
headlong
معلق
suspender
معلق
hanging
معلق
pendants
معلق
suspensory
معلق
turntable
معلق
turntables
معلق
dependent
معلق
tumbler
معلق زن
flip flap
معلق
suspensor
معلق
tumblers
معلق زن
summersault
معلق
suspended
معلق
heels over head
معلق
handstand
معلق
handstands
معلق
hypostasis
معلق
to be up in the air
معلق بودن
somersaulted
معلق زدن
suspended solids
جامدات معلق
hanging step
پله معلق
somerset
شیرجه معلق
estate in remainder
تملک معلق
suspended load
بار معلق
suspense file
پرونده معلق
unconditionality
معلق نبودن
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
suspension cable
کابل معلق
suspension reinforcement
ارماتور معلق
levitative
معلق در هوا
suspensive
تعلیق معلق
lis pendens
دعوای معلق
somerset
معلق زدن
tumbles
معلق زدن
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
somersault
معلق پشتک
somersaults
معلق پشتک
conditional contract
عقد معلق
somersault
معلق زدن
somersaults
معلق زدن
somersaulting
معلق زدن
somersaulted
معلق پشتک
tumbles
معلق شدن
tumbled
معلق زدن
hanging indent
تورفتگی معلق
tumble
معلق شدن
hanging
معلق شدن
tumble
معلق زدن
somersaulting
معلق پشتک
tumbled
معلق شدن
arch-buttant
پشت بند معلق
hang-ups
درحال معلق ماندن
pending
تازمانی که امر معلق
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
floccule
تودههای معلق درمایع
hang-up
درحال معلق ماندن
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
hang up
درحال معلق ماندن
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
breakdown
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
overturns
معلق شدن برگشتن وسیله
policy
سند معلق به انجام شرطی
overturn
معلق شدن برگشتن وسیله
overturned
معلق شدن برگشتن وسیله
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
breakdowns
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
policies
سند معلق به انجام شرطی
due in suspense file
پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
pendent lite
حکم معلق امین ترکه
settleable suspended solids
مواد معلق تهنشین پذیر
handspring
معلق زدن بر روی دستها
to be on tenters
میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenter hooks
میان زمین واسمان معلق بودن
to remain suspended
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
to hold a wolf by the ear
میان زمین واسمان معلق بودن
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
float
شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated
شناور ساختن در هوا معلق بودن
floats
شناور ساختن در هوا معلق بودن
suspensoid
محلول سریشمی دارای ذرات معلق
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to suspend
معلق نگه داشتن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
electrophoresis
حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
nonduty status
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
plea in abatement
دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
aluminum pigmented dope
لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
vertical take off and landing
هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
moored mine
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
black wash
نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
merry dance
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dancers
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
to turn a somersault
پشتک زدن معلق زدن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
hanger
اویزان کننده معلق کننده
hangers
اویزان کننده معلق کننده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com