English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
English Persian
suspend معلق کردن تعلیق دادن
suspending معلق کردن تعلیق دادن
suspends معلق کردن تعلیق دادن
Other Matches
suspensive تعلیق معلق
suspensions تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
suspending معلق کردن
suspensions معلق کردن
suspension معلق کردن
suspends معلق کردن
suspend معلق کردن
suspend from service معلق کردن از کار
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
suspending موقوف الاجرا کردن معلق
suspends موقوف الاجرا کردن معلق
to stay something موقتا معلق کردن [قانون]
suspend موقوف الاجرا کردن معلق
suspends معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspend معلق کردن موقتا بیکار کردن
to suspend [stay] a ruling [proceedings] [the execution] تعلیق کردن حکمی [دعوایی ] [ اجرای حکمی] [قانون]
suspense تعلیق
hangs تعلیق
interruption تعلیق
interruptions تعلیق
hang تعلیق
abeyance تعلیق
suspension تعلیق
suspensions تعلیق
deep freezes تعلیق
pendency تعلیق
deep freeze تعلیق
lay off تعلیق کارگر
cardanic suspension تعلیق کاردان
four point suspension تعلیق چهارنقطهای
reduction to absurdity تعلیق به محال
reprieval تعلیق مجازات
precipitant تعلیق شدنی
precipitable تعلیق پذیر
probation تعلیق مجازات
suspension of punishment تعلیق مجازات
stay of proceedings تعلیق دادرسی
suspension ایست تعلیق
suspensions ایست تعلیق
suspensive درحال تعلیق
colloidal suspension تعلیق کلوییدی
engine mounting تعلیق موتور
abeyance or adeyancy تعلیق تعویق
remainder حالت تعلیق
hanging prevention ممانعت از تعلیق
spring suspension تعلیق فنری
suspense درحال تعلیق
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
emulsifying بحالت تعلیق دراوردن
emulsifies بحالت تعلیق دراوردن
emulsify بحالت تعلیق دراوردن
on probation به شرط تعلیق مجازات
reductio ad absurdum تعلیق بامر محال
front wheel suspension تعلیق چرخهای جلو
reprieved تعلیق اجرای مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
hanging اویزان درحال تعلیق
hoisting دستگاه تعلیق جرثقیل
suspension wheel چرخ تعلیق خودرو
to be in suspension در حالت تعلیق بودن
reprieves تعلیق اجرای مجازات
reprieving تعلیق اجرای مجازات
reprieve تعلیق اجرای مجازات
emulsified بحالت تعلیق دراوردن
suspensor موجب تعلیق نگاهدارنده
on probation در دوره تعلیق مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
privation محروم سازی تعلیق مقام
hypostasis موجود فرضی حالت تعلیق
privations محروم سازی تعلیق مقام
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
torsion bar بار پیچشی اهرم تعلیق
front axle suspension اویزش یا تعلیق اکسل جلو
stultification تعلیق بمحال احمق ساختن
suspends تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspend تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
buggie بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
suspending تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
jusad rem حق معلق
suspension bridges پل معلق
suspends معلق
pendent معلق
abeyant معلق
pensile معلق
chain bridge پل معلق
headlong معلق
conditional معلق
cantilever bridge پل معلق
suspender معلق
suspended معلق
flip flap معلق
tumblers معلق زن
tumbler معلق زن
suspension bridge پل معلق
hypostasis معلق
heels over head معلق
dependent معلق
handstand معلق
turntables معلق
suspend معلق
pendant معلق
suspense معلق
pendants معلق
turntable معلق
summersault معلق
hanging معلق
suspensory معلق
suspensor معلق
up in the air <idiom> معلق
suspending معلق
handstands معلق
disperse [درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
somerset شیرجه معلق
somerset معلق زدن
levitative معلق در هوا
somersaulting معلق پشتک
tumbled معلق شدن
tumbled معلق زدن
tumbles معلق شدن
tumble معلق زدن
tumble معلق شدن
to be up in the air معلق بودن
tumbles معلق زدن
conditional contract عقد معلق
hanging step پله معلق
somersaults معلق پشتک
estate in remainder تملک معلق
suspensed sediment رسوبات معلق در اب
suspension cable کابل معلق
somersaulting معلق زدن
lis pendens دعوای معلق
suspension reinforcement ارماتور معلق
somersaulted معلق زدن
somersaulted معلق پشتک
somersault معلق زدن
hanging indent تورفتگی معلق
somersault معلق پشتک
suspense file پرونده معلق
suspended load بار معلق
somersaults معلق زدن
unconditionality معلق نبودن
hanging معلق شدن
suspended solids جامدات معلق
full-suspension <adj.> کاملا معلق
emulsions تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioned تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsion تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosols تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
emulsioning تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosol تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
hang-up درحال معلق ماندن
arch-buttant پشت بند معلق
hang up درحال معلق ماندن
pending تازمانی که امر معلق
a bolt from the blue مثل عجل معلق
hang-ups درحال معلق ماندن
floccule تودههای معلق درمایع
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
suspension strap نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
pendent lite حکم معلق امین ترکه
overturn معلق شدن برگشتن وسیله
policies سند معلق به انجام شرطی
settleable suspended solids مواد معلق تهنشین پذیر
handspring معلق زدن بر روی دستها
overturned معلق شدن برگشتن وسیله
overturns معلق شدن برگشتن وسیله
policy سند معلق به انجام شرطی
due in suspense file پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
breakdown ته نشینی مواد معلق دردوغاب
breakdowns ته نشینی مواد معلق دردوغاب
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
suspensoid محلول سریشمی دارای ذرات معلق
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
to be on tenter hooks میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenters میان زمین واسمان معلق بودن
float شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated شناور ساختن در هوا معلق بودن
to remain suspended معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to stay floating معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
floats شناور ساختن در هوا معلق بودن
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to hold a wolf by the ear میان زمین واسمان معلق بودن
to suspend معلق نگه داشتن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com