English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to draw a moral معنی یا نتیجه اخلاقی داستانی را فهماندن
Other Matches
moralizing نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizes نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralising نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralised نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
The moral of the story is that … نتیجه اخلاقی این داستان اینست که ...
intuitivism اصولی که بموجب ان مبادی اخلاقی را حسی میدانند اصول اخلاقی حسی
antinomian مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
zero compression روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
acceptation قبول معنی عرف معنی مصطلح
storybook داستانی
storied داستانی
signify معنی دادن معنی بخشیدن
signifying معنی دادن معنی بخشیدن
signifies معنی دادن معنی بخشیدن
to turn out badly بد از آب در آمدن [داستانی]
And what a story it was too ! وآن هم چه داستانی !
to go wrong بد از آب در آمدن [داستانی]
It wI'll eventually pay off. با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
A shocking tale . A moving story . داستانی تکان دهنده
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to license a play اجازه نمایش داستانی را دادن
to be a foregone conclusion <idiom> نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
to heighten a story داستانی رابزرگ کردن حکایتی رابسط دادن
to regard something as a matter of course چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
comic books کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح میدهد
comic book کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح میدهد
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
ballad تصنیف اواز یکنفری که در ضمن ان داستانی بیان میشود
ballads تصنیف اواز یکنفری که در ضمن ان داستانی بیان میشود
foregone conclusion نتیجه حتمی نتیجه مسلم
purporting فهماندن
clears فهماندن
shows فهماندن
purports فهماندن
instil کم کم فهماندن
put across فهماندن
instilled کم کم فهماندن
to give to understand فهماندن
purport فهماندن
purporst فهماندن
instils کم کم فهماندن
instills کم کم فهماندن
instilling کم کم فهماندن
get across to فهماندن
showed فهماندن
show فهماندن
clearest فهماندن
clearer فهماندن
clear فهماندن
get across فهماندن
purported فهماندن
instill کم کم فهماندن
romulus رمولوس برادررموس نخستین پادشاه بنیادگذار داستانی شهر روم
inspeak با سخن فهماندن
insinuate به اشاره فهماندن
expessible قابل فهماندن
represents نمایاندن فهماندن
represented نمایاندن فهماندن
insinuated به اشاره فهماندن
represent نمایاندن فهماندن
gesticulate باژست فهماندن
gesticulated باژست فهماندن
insinuates به اشاره فهماندن
gesticulates باژست فهماندن
gesticulating باژست فهماندن
inexpessive فاقد قوه فهماندن
insinuated بطور ضمنی فهماندن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
insinuates بطور ضمنی فهماندن
insinuate بطور ضمنی فهماندن
expressed دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses دلالت کردن بر فهماندن صریح
signifying حاکی بودن از باشاره فهماندن
signify حاکی بودن از باشاره فهماندن
expressing دلالت کردن بر فهماندن صریح
express دلالت کردن بر فهماندن صریح
signifies حاکی بودن از باشاره فهماندن
to smack of something <idiom> ضمنا فهماندن [اصطلاح مجازی]
shrugging بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
shrugged بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrug بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
bring home the importance of something to someone <idiom> شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
ethical اخلاقی
immorality بد اخلاقی
petulance بد اخلاقی
petulancy بد اخلاقی
moral اخلاقی
gnomic اخلاقی
fables حکایت اخلاقی
immoral غیر اخلاقی
ethicize اخلاقی کردن
byword گفته اخلاقی
sinuosity انحراف اخلاقی
fable حکایت اخلاقی
imputability مسئولیت اخلاقی
low [morally bad] <adj.> بد [از نظر اخلاقی]
superego شخصیت اخلاقی
maxims گفته اخلاقی
maxim گفته اخلاقی
immorally از ازروی بد اخلاقی
good naturedly به خوش اخلاقی
bywords گفته اخلاقی
ethical relativism نسبیت اخلاقی
code of ethics ضوابط اخلاقی
parable داستان اخلاقی
parables داستان اخلاقی
conducted رفتار اخلاقی
apologue حکایت اخلاقی
precepts قاعده اخلاقی
precept قاعده اخلاقی
conducting رفتار اخلاقی
conducts رفتار اخلاقی
principle اخلاقی کردن
principle اصل اخلاقی
moralistic تحمیلگر اخلاقی
ethical code ضوابط اخلاقی
obliquity انحراف اخلاقی
dual morality دوگانگی اخلاقی
moral education اموزش اخلاقی
moral perception حس تشخیص اخلاقی
conduct رفتار اخلاقی
narrating داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrates داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrate داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrated داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
frailly بطورشکننده باضعف اخلاقی
axiological مبحث نوامیس اخلاقی
fortitude شهامت اخلاقی شکیبایی
tropologic دارای تفسیر اخلاقی
on principle از لحاظ قیود اخلاقی
moral realism واقع نگری اخلاقی
ethics اصول اخلاقی اخلاقیات
perversions انحراف جنسی یا اخلاقی
foible صعف اخلاقی ضعف
chung shin sooyak فرهنگ اخلاقی تکواندو
generosity <adj.> گذشت [صفت اخلاقی]
perversion انحراف جنسی یا اخلاقی
reform school مدرسه تهذیب اخلاقی
psychodrama نمایش اخلاقی وانتقادی
foibles صعف اخلاقی ضعف
cloaca مرکز مفاسد اخلاقی
inofficious خارج ازوفیفه اخلاقی یاطبیعی
axiomatic حاوی پند یا گفتههای اخلاقی
moralist فیلسوف یا معلم اخلاق اخلاقی
moralists فیلسوف یا معلم اخلاق اخلاقی
To be short tempered with someone. با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
scruple نهی اخلاقی وسواس باک
amoral بدون احساس مسئولیت اخلاقی
principle مرام اخلاقی قاعده کلی
unmorality عدم مراعات اصول اخلاقی
deontology وفیفه شناسی علم وفایف اخلاقی
utilitarian معتقدباصل اخلاقی سودمند گرایی سودمندگرا
to preach moral principles اصول اخلاقی را وعظ و تلقین کردن
de rigueur از نظر سنتی یا اخلاقی الزام اور
puritanic سخت گیریا متظاهردر اموردینی یا اخلاقی
I feel morally bound to … از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
shyster کسیکه در قانون وسیاست فاقداصول اخلاقی است
frailties نحیفی خطایی که ناشی ازضعف اخلاقی باشد
frailty نحیفی خطایی که ناشی ازضعف اخلاقی باشد
an unprincipled conduct رفتاریکه مبنای اخلاقی صحیحی نداشته باشد
to point a moral اصل اخلاقی را نشان دادن یابکار بردن
preachify بطور کسالت اوروعظ یا بحث اخلاقی کردن
ethic روش اخلاقی یک نویسنده یامکتب علمی یا ادبی و یاهنری
This is contray to all moral principles ( codes ) . این کار مخالف کلیه اصول وضوابط اخلاقی است
conscientious objector کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
conscientious objectors کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
institutionalism سیاست ترویج امور خیریه واصلاح بزهکاران از طرق اخلاقی و تادیبی
intuitivist کسیکه مبادی اخلاقی را حسی میداندو عقیده داردکه درک ....استدلال نیست
abstracting معنی
abstract معنی
dulls بی معنی
purporst معنی
significance معنی
translation معنی
irrational بی معنی
dulled بی معنی
drifting معنی
of no significance بی معنی
dull بی معنی
duller بی معنی
pointless بی معنی
abstracts معنی
dullest بی معنی
insensate بی معنی
equipollent هم معنی
dulling بی معنی
hokum بی معنی
fool begged بی معنی
dumb بی معنی
dumber بی معنی
dumbest بی معنی
tosh بی معنی
intendment معنی
irrationable بی معنی
implications معنی
implication معنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com