Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English
Persian
convert
معکوس کردن تازه کردن
converted
معکوس کردن تازه کردن
converting
معکوس کردن تازه کردن
converts
معکوس کردن تازه کردن
Other Matches
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
refresh
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reman
دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
refreshed
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshes
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reversion
معکوس کردن
reversing
معکوس کردن
dis-
معکوس کردن
reverses
معکوس کردن
reverse
معکوس کردن
reversed
معکوس کردن
retroact
عمل معکوس کردن
back titration
تیتر کردن معکوس
shift the rudder
معکوس کردن سکان
retrogress
ترقی معکوس کردن
de-
معکوس عمل کردن
retrogressed
ترقی معکوس کردن
retrogresses
ترقی معکوس کردن
retrogressing
ترقی معکوس کردن
convert
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
invert
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
inverts
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
inverting
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
to invert a fraction
برخهای را برگرداندن کسری را معکوس کردن
converted
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
converts
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
converting
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
aerodynamic blockage thrust reverser
وسیلهای برای معکوس کردن نیروی جلوبر
fresh
تازه کردن
fresh-
تازه کردن
refreshed
تازه کردن
freshening
تازه کردن
freshest
تازه کردن
refresh
تازه کردن
refreshes
تازه کردن
freshen
تازه کردن
freshened
تازه کردن
freshens
تازه کردن
refurbish
روشن و تازه کردن
to take breath
نفس تازه کردن
resurface
روکش تازه کردن
resurfaced
روکش تازه کردن
resurfaces
روکش تازه کردن
redecorating
تزئینات تازه کردن
redecorates
تزئینات تازه کردن
refurbishing
روشن و تازه کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
refurbished
روشن و تازه کردن
initiated
تازه وارد کردن
redecorated
تزئینات تازه کردن
redecorate
تزئینات تازه کردن
initiate
تازه وارد کردن
initiates
تازه وارد کردن
initiating
تازه وارد کردن
refinish
روکاری تازه کردن
repave
تازه سنگفرش کردن
To catch ones breath .
نفس تازه کردن
To opev someones wound.
داغ کسی را تازه کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
interpolating
باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates
باعبارت تازه تحریف کردن
interpolate
باعبارت تازه تحریف کردن
reengine
دارای موتور تازه کردن
interpolated
باعبارت تازه تحریف کردن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
respire
امید تازه پیدا کردن
refreshes
نیروی تازه دادن تقویت کردن
refresh
نیروی تازه دادن تقویت کردن
move in
به خانه تازه اسباب کشی کردن
refreshed
نیروی تازه دادن تقویت کردن
to move in
بخانه تازه اسباب کشی کردن
to reseat a theatre
صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
reincarnate
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
proselyte
عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
to refresh
[jog]
your memory
خاطره خود را تازه کردن
[ که دوباره یادشان بیاید]
wind
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
enactory
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
piracy
کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
plenum method
طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
refresh buffer
یک مکان حافظه موقت که درهنگام تازه کردن یک صفحه تصویر اصلاعات نمایش صفحه را نگاهداری میکند
new coined
تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed
تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
converts
معکوس
converse
معکوس
negatives
معکوس
conversed
:معکوس
inverse
معکوس
convert
معکوس
converted
معکوس
converting
معکوس
upside down
معکوس
countering
معکوس
contrary
معکوس
reversible
معکوس
conversely
معکوس
counter
معکوس
vice versa
معکوس
converse
:معکوس
reversion
معکوس
reverse
معکوس
negative
معکوس
countered
معکوس
reverses
معکوس
conversing
معکوس
reversed
معکوس
reversals
معکوس
obverse
معکوس
reciprocal
معکوس
converses
:معکوس
reversing
معکوس
converses
معکوس
conversed
معکوس
conversing
:معکوس
reversal
معکوس
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
reverse thrust
تراست معکوس
back up
معکوس ریختن
inverse
واژگونه معکوس
mirroring
معکوس نمودن
retroaction
عمل معکوس
reverse osmosis
اسمز معکوس
reverse video
ویدئوی معکوس
countdown
شمارش معکوس
reverses
معکوس کننده
countdowns
شمارش معکوس
reverse polarity
پلاریته معکوس
reverse gears
دنده معکوس
reverse speed
سرعت معکوس
reversed
معکوس کننده
reversing
معکوس کننده
reverse
معکوس کننده
inverted file
فایل معکوس
reversal film
فیلم معکوس
reversal process
جریان معکوس
reverse bias
پیشقدر معکوس
reverse bias
تغذیه معکوس
reverse control
کنترل معکوس
reverse current
جریان معکوس
conversely
بطور معکوس
indian in reverse
هندی معکوس
reverse pitch
گام معکوس
reverse slope
شیب معکوس
negative caster
گردش معکوس
invert matrix
ماتریس معکوس
inverse voltage
ولتاژ معکوس
inverse relationship
ارتباط معکوس
inverse ratio
نسبت معکوس
inverse function
تابع معکوس
inverse feedback
واخوراند معکوس
inverse ratio or proportion
نسبت معکوس
draw back
کشیدن معکوس
feedback
تزویج معکوس
invertible
معکوس شدنی
invert suger
قند معکوس
switcheroo
عمل معکوس
inverted opening
گشایش معکوس
reciprocal
متقابل معکوس
negative correlation
همبستگی معکوس
negative relation
رابطه معکوس
opposites
روبرو معکوس
reverse gear
دنده معکوس
lateral inversion
معکوس جانبی
reciprocal
معکوس دوجانبه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com