Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 111 (7 milliseconds)
English
Persian
adjutancy
معینی معاونت
Other Matches
standardize
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
assistant chief of staff
معاونت
good fellowship
معاونت
relieve
معاونت کردن
adjutantship
معاونت یاری
assistant chief of staff, g
معاونت پرسنلی
counselling and procuring an offence
معاونت در جرم
assistant chief of staff, g (operations
معاونت عملیات
assistant chief of staff,g (intelligenc
معاونت اطلاعات
abetting
معاونت کردن
abetted
معاونت کردن
accessariness
معاونت در جرم
accessoiral guilt
معاونت در جرم
relieves
معاونت کردن
abets
معاونت کردن
relieving
معاونت کردن
deputy for training
معاونت اموزشی
deputy for operations
معاونت عملیات
abet
معاونت کردن
participation an offence
معاونت در جرم
running mate
نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mates
نامزد معاونت ریاستجمهوری
curacies
معاونت کشیش بخش یادهستان
curacy
معاونت کشیش بخش یادهستان
adjutantship
معینی
station
درپست معینی گذاردن
cost plus
بعلاوه سود معینی
ageless
بدون عمر معینی
stations
درپست معینی گذاردن
stationed
درپست معینی گذاردن
inbound
محصور در حدود معینی
he is at a loose end
کار معینی ندارد
tonner
کامیون دارای فرفیت معینی
emplace
در محل معینی قرار دادن
local option
اختیار تعیین محل معینی
predecease
پیش ازواقعه معینی مردن
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
standardizes
مطابق درجه معینی دراوردن
model
مطابق مدل معینی در اوردن
modeled
مطابق مدل معینی در اوردن
standardize
مطابق درجه معینی دراوردن
standardising
مطابق درجه معینی دراوردن
standardised
مطابق درجه معینی دراوردن
modelled
مطابق مدل معینی در اوردن
models
مطابق مدل معینی در اوردن
standardises
مطابق درجه معینی دراوردن
standardizing
مطابق درجه معینی دراوردن
orb
بدور مدار معینی گشتن
orbs
بدور مدار معینی گشتن
assistant chief of staff,g(civil affair
معاونت امور غیرنظامیان رکن پنجم اداره پنجم
calibrated
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrate
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
protraction
نقشه کشی طبق مقیاس معینی
cover drive
ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
tonner
کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
term insurance
بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
cover point
محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
dimension stock
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
section hand
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
the
حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
blood count
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
capias
حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
blood counts
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
linebreeding
پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
time zones
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
phonotypy
چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
time zone
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
camporee
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
forty one billiard
بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
an impersonal verb
فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
humidistat
اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
precarious
عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
isallobar
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobaric
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packets
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
packet
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
clearing and switch buying
توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
minister resident
صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
hovering acts
قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
floating fender
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
bond
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
viewport
فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
helmzhold resonator
محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید
do while
یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقهای را اجرا میکند
gyrodyne
رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
grand larceny
سرقت بزرگ در CL سرقتی را گویند که دران قیمت مال مسروق ان ازمیزان معینی که در قانون مشخص شده است بیشتر باشد
future perfect tense
زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
spot bowler
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
constrictor
گرفتگی در یک لوله یا جریان سیال که دارای سوراخ کوچکی میباشد و جریان معینی را در ازای هر واحداختلاف فشاراز خود عبورمیدهد
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
particularity
دارای خصوصیات معینی خصوصیات برجسته
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
accelerators
ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن رادر مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصدیکی از معمولترین این مواداست
wire matrix printer
یک چاپگر برخوردی که علائم ماتریس نقطهای را در هربار علامت با فشردن انتهای سیم معینی بر روی نوارمرکبی و کاغذ چاپ میکند چاپگر ماتریسی سیمی
accelerator
ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن را در مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصد یکی از معمولترین این مواد است
dosages
مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosage
مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
armistise
متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com