English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
The human brain is a complex organ . مغز انسان عضو پیچیده یی است
Other Matches
anthropo پیشوند بمعانی >انسان < و > جنس انسان <
anthrop پیشوند بمعانی > انسان < و > جنس انسان <
artificial intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
id مجموع تمایلات انسان که نفس یا شخصیت انسان و تمایلات شهوانی وجنسی ازان ناشی میشود
cisc مجموعه دستورات پیچیده کامپیوتری طرحی از CPU که مجموعه دستورات آن شامل تعدادی دستورات طولانی و پیچیده است که نوشتن برنامه را ساده تر ولی سرعت اجرا را کندتر میکند
anthropography علم ساختمان بدن انسان رشتهای از علم انسان شناسی که درباره تاثیراوضاع جغرافیایی بر روی نژادها صحبت میکند
feelings indigenous to man احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
Neanderthal وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
jigsaw پیچیده
jigsaws پیچیده
crabby پیچیده
intricate پیچیده
sophisticate پیچیده
perplexing پیچیده
involved پیچیده
wrapped پیچیده
tortile پیچیده
muffled پیچیده
indirect پیچیده
complex پیچیده
complexes :پیچیده
complexes پیچیده
tangled پیچیده
wreathy پیچیده
verticillate پیچیده
complicated پیچیده
abstruse پیچیده
gordian پیچیده
deep <adj.> پیچیده
in a tangle پیچیده
implex پیچیده
restiform پیچیده
crackly پیچیده
crimpy پیچیده
complex :پیچیده
revolute پیچیده
intorted در هم پیچیده
metaphsical پیچیده
sigmoid پیچیده
obscurant پیچیده
complexities پیچیده شدن
complicating پیچیده کردن
complicates پیچیده کردن
complicate پیچیده کردن
complexity پیچیده شدن
reels نخ پیچیده بدورقرقره
involute پیچیده شدن
wounds پیچیده شدن
writhen درهم پیچیده
reeled نخ پیچیده بدورقرقره
reel نخ پیچیده بدورقرقره
ballast فرمولهای پیچیده
ravel چیز در هم پیچیده
interlaced بهم پیچیده
twisted strata لایههای پیچیده
reeling نخ پیچیده بدورقرقره
convolute بهم پیچیده
perplexed مبهوت پیچیده
intricately بطور پیچیده
recondite عمیق پیچیده
perplexingly بطور پیچیده
complex system سازگان پیچیده
complex system سیستم پیچیده
complex multiplet چندتایی پیچیده
complicacy کار پیچیده
curly chip براده پیچیده
rolls چیز پیچیده
convoluted بهم پیچیده
rolled چیز پیچیده
wound پیچیده شدن
roll چیز پیچیده
wounding پیچیده شدن
sinistrorse چپ پیچ پیچیده از چپ براست
can of worms <idiom> مشکل پیچیده وسردرگم
complexly بطور پیچیده یا مخلوط
the matter is perplexed مطلب پیچیده است
entangle گیرانداختن پیچیده کردن
microcircuit مدار مجتمع پیچیده
crump پیچیده چین دار
volute طومار پیچیده طوماری
sinistrorsal چپ پیچ پیچیده از چپ براست
convolve بهم پیچیده شدن
twisted pair جفت پیچیده شده
unintelligible پیچیده غیر صریح
daedal دارای هوش اختراع پیچیده
intricate design نقش پیچیده، درهم و مشکل
hassock کلاله علف درهم پیچیده
plexiform شبیه خزههای درهم پیچیده
complex instruction set computer کامپیوتر مجموعه دستورالعملهای پیچیده
simplest آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simpler آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simple آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
It is an extremely complicated problem. مسأله بسیار پیچیده ایست
plexus چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
twisted pair cable کابل زوج بهم پیچیده
cisc کامپیوتر مجموعه دستورالعملهای پیچیده
hassocks کلاله علف درهم پیچیده
baluster-side [شکلی شبیه بالشتک پیچیده شده]
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
diffusion روش انتقال به سط وح زیرین مدار پیچیده
quads سیم چهارلای بهم پیچیده عایق
quad سیم چهارلای بهم پیچیده عایق
cmos طراحی مدار پیچیده و روشهای ساخت
advanced بسیار پیچیده و مشکل برای یادگیری
complementary metal oxide semiconductor طرح مدار پیچیده و روش ساخت
advanced برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
quadrangles سیم چهار لای بهم پیچیده عایق
stop hit ضد حمله شمشیربازضمن حرکات پیچیده حریف مهاجم
primitive برای تولید اشکال پیچیده تر در برنامه گرافیکی
quadrangle سیم چهار لای بهم پیچیده عایق
coordinate سازماندهی کارهای پیچیده تا به طور کارا مناسب شوند
coordination سازماندهی کارهای پیچیده همزمان کردن دو یا چند فرآیند
angle-volute [طومار پیچیده شده در گوشه سرستون یونی و کرنتی]
DSP مدار پیچیده مخصوص برای تغییر سیگنالهای دیجیتال
roller bandage نوار دراز پیچیده که برای زخم بندی بکار میرود
shields کابل با دو سیم مسی عایق که دور هم پیچیده شده اند
shields کابل با دو سیم مسی عایق که دورهم پیچیده شده اند
primitive تابع ابتدایی که برای تولید تابعهای پیچیده تر به کار می رود. 2-
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
shield کابل با دو سیم مسی عایق که دورهم پیچیده شده اند
shield کابل با دو سیم مسی عایق که دور هم پیچیده شده اند
tessellate کاهش شکل پیچیده به مجموعهای از اشکال ساده تر معمولاگ مثلث
human beings انسان
human being انسان
homosapiens انسان
loard of creation انسان
in human shape انسان
homo انسان
mortals انسان
man انسان
mortal انسان
mans انسان
ate که میتواند یک مدار پیچیده یا PCB را در مورد خطاها یا اشتباهها بررسی کند
swob چوبی که برسران پنبه یا اسفنج پیچیده برای پاک کردن بکاربرن
human movement حرکت انسان
palm کف دست انسان
palms کف دست انسان
eudemonology گفتاردرسعادت انسان
anthropophobia انسان هراسی
humansit انسان دوست
economic man انسان اقتصادی
manward بطرف انسان
atomy اسکلت انسان
brisket سینه انسان
voicing صدای انسان
primitive انسان اولیه
anthropocentrism انسان محوری
voices صدای انسان
the outward man انسان فاهر
homo economicus انسان اقتصادی
homo faber انسان ابزارساز
humanist انسان گرا
humanly مثل انسان
hominid جنس انسان
heidelberg man انسان هایدلبرگ
homo politicus انسان اجتماعی
godman انسان خداوار
human nature طبیعت انسان
homosapiens نوع انسان
anthropology انسان شناسی
anthropomorphism انسان انگاری
misanthropy انسان بیزاری
voice صدای انسان
dewlaps غبغب انسان
anthropomorphic شبیه انسان
subhuman مادون انسان
cannibalism ادمخواری انسان
humanoid شبیه انسان
humanoids شبیه انسان
mankind نوع انسان
egalitarian طرفدارتساوی انسان
superhuman برتر از انسان
anthropologist انسان شناس
dewlap غبغب انسان
bod بدن انسان
rump کفل انسان
humankind نوع انسان
marginal man انسان حاشیهای
bods بدن انسان
misanthrope انسان گریز
misanthropes انسان گریز
rumps کفل انسان
The human body بدن انسان
pithecanthrope انسان میمونی
anthropoid شبه انسان
infrahuman مادون انسان
infrahuman پایین تر از انسان
anthropoid انسان نما
anthropoids شبه انسان
anthropoids انسان نما
kindlity انسان وار
humanitarian انسان گرایانه
mysticism در عرصه سیاست به استفاده ازروشهای پیچیده و اسرارامیزدر تاسیسات سیاسی اطلاق میشود
pre adamite انسان پیش از ادم
voices صدای سخنرانی انسان
cultural anthropology انسان شناسی فرهنگی
neoanthropic شبیه انسان جدید
feces مدفوع انسان وحیوان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com