English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 198 (10 milliseconds)
English Persian
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
Other Matches
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
motor pool گروهی از وسائط نقلیه برای مقاصد نظامی یا حمل ونقل بنوبت
logo زبان برنامه نویسی سطح بالا برای مقاصد آموزشی . با دستور گرافیکی که به سادگی استفاده می شوند
redundant حرف اضافه شده به بلاک حروف برای تشخیص خطا یا مقاصد پترولکل که هیچ اطلاعی به همراه ندارد
put across فهماندن
purports فهماندن
purported فهماندن
instilled کم کم فهماندن
instil کم کم فهماندن
instill کم کم فهماندن
instills کم کم فهماندن
instils کم کم فهماندن
to give to understand فهماندن
get across فهماندن
purporst فهماندن
purport فهماندن
purporting فهماندن
clearest فهماندن
instilling کم کم فهماندن
get across to فهماندن
clear فهماندن
shows فهماندن
showed فهماندن
clearer فهماندن
show فهماندن
clears فهماندن
gesticulate باژست فهماندن
represents نمایاندن فهماندن
represented نمایاندن فهماندن
gesticulated باژست فهماندن
gesticulates باژست فهماندن
gesticulating باژست فهماندن
represent نمایاندن فهماندن
insinuate به اشاره فهماندن
expessible قابل فهماندن
insinuated به اشاره فهماندن
insinuates به اشاره فهماندن
inspeak با سخن فهماندن
insinuates بطور ضمنی فهماندن
insinuated بطور ضمنی فهماندن
inexpessive فاقد قوه فهماندن
insinuate بطور ضمنی فهماندن
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
prity to any one's designs اگاهی از مقاصدنهانی کسی محرمیت نسبت مقاصد کسی
to smack of something <idiom> ضمنا فهماندن [اصطلاح مجازی]
expresses دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressing دلالت کردن بر فهماندن صریح
signify حاکی بودن از باشاره فهماندن
express دلالت کردن بر فهماندن صریح
signifying حاکی بودن از باشاره فهماندن
expressed دلالت کردن بر فهماندن صریح
signifies حاکی بودن از باشاره فهماندن
to draw a moral معنی یا نتیجه اخلاقی داستانی را فهماندن
shrugged بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrug بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
shrugging بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
bring home the importance of something to someone <idiom> شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
registers که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
register که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
registering که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
to rangeoneself خودرا
to d. oneself up خودرا گرفتن
to dress up خودرا اراستن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to a onself خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
self assertion خودرا جلو اندازی
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
topull oneself together خودرا جمع کردن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to breakin خودرا داخل کردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
insconce خودرا جای دادن
flatten روحیه خودرا باختن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
flattens روحیه خودرا باختن
minces حرف خودرا خوردن
mince حرف خودرا خوردن
pontify خودرا مقدس نمودن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
european unclear a energy agency اداره انرژی هستهای اروپا یکی از سازمانهایی که درسال 8591 در بطن سازمان همکاری اقتصادی اروپا و به منظور تولید انرژی اتمی وبرای مقاصد صلح امیز درکشورهای اروپای غربی ایجاد شده است
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com