Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
reposition
مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
Other Matches
thaneship
قلمرو یا موقعیت ومقام خان مقام خانی
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
adjust
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusting
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusts
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
to trash something
[American E]
دور انداختن
[چیزی]
[مانند مسیر مقام یا شغل]
to bin something
دور انداختن
[چیزی]
[مانند مسیر مقام یا شغل]
to bin something
لگد زدن به
[چیزی]
[مانند مسیر مقام یا شغل]
to trash something
[American E]
لگد زدن به
[چیزی]
[مانند مسیر مقام یا شغل]
to open a can of worms
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to poke one's head into a hornets' nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
cycles
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycle
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycled
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
plate milling stand
مقام دستگاه فرز غلطکی مقام دستگاه نورد صفحه
alteration
تغییردادن
turns
تغییردادن
to alter
[to]
تغییردادن
turn
تغییردادن
shifted
تغییردادن
shifts
تغییردادن
affects
تغییردادن
shift
تغییردادن
interchanged
تغییردادن
alter
تغییردادن
interchange
تغییردادن
altering
تغییردادن
affect
تغییردادن
interchanges
تغییردادن
interchanging
تغییردادن
alters
تغییردادن
altered
تغییردادن
to shift one's lodging
تغییردادن منزل
changing
عوض کردن تغییردادن
changed
عوض کردن تغییردادن
changes
عوض کردن تغییردادن
vary
تغییر داد تغییردادن
moved
تغییردادن انتقال دادن
moves
تغییردادن انتقال دادن
move
تغییردادن انتقال دادن
varies
تغییر داد تغییردادن
change
عوض کردن تغییردادن
redefined
تغییردادن تابع یا مقداریک متغیریاشی
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
master file maintenance
تغییردادن یا اصلاح فایلهای اصلی
redefines
تغییردادن تابع یا مقداریک متغیریاشی
redefining
تغییردادن تابع یا مقداریک متغیریاشی
to move a bout
پیوسته جای خود را تغییردادن
redefine
تغییردادن تابع یا مقداریک متغیریاشی
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
preparing
تغییردادن وضع اتومبیل معمولی برای مسابقه
prepare
تغییردادن وضع اتومبیل معمولی برای مسابقه
prepares
تغییردادن وضع اتومبیل معمولی برای مسابقه
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
dip dodge
رد شدن از حریف با تغییردادن چوب لاکراس به دست دیگر
reprogram
تغییردادن برنامه به طوری که روی کامپیوتردیگری قابل اجرا باشد
accesses
مجاز بودن به استفاده از کامپیوتر و خواندن و تغییردادن فایلهای ذخیره شده
accessed
مجاز بودن به استفاده از کامپیوتر و خواندن و تغییردادن فایلهای ذخیره شده
accessing
مجاز بودن به استفاده از کامپیوتر و خواندن و تغییردادن فایلهای ذخیره شده
access
مجاز بودن به استفاده از کامپیوتر و خواندن و تغییردادن فایل های ذخیره شده
embassage
مقام سفارت مقام ایلچی سفارت
positioned
موقعیت
locations
موقعیت
site
موقعیت
situs
موقعیت
location
موقعیت
orientation
موقعیت
berth
موقعیت جا
berthed
موقعیت جا
berthing
موقعیت جا
berths
موقعیت جا
occasions
موقعیت
occasioning
موقعیت
occasioned
موقعیت
occasion
موقعیت
sited
موقعیت
situation
موقعیت
sites
موقعیت
situations
موقعیت
lodgment or lodge
موقعیت
condition
موقعیت
line of position
خط موقعیت
position
موقعیت
lodgment
موقعیت
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
status
اهمیت یا موقعیت
lie
موقعیت چگونگی
lies
موقعیت چگونگی
ground position
موقعیت زمینی
razor edge
موقعیت بحرانی
page orientation
موقعیت صفحه
point
محل یا موقعیت
rest position
موقعیت سکون
firing position
موقعیت احتراق
orientation
تشخیص موقعیت
orientation
تعیین موقعیت
pertinence
موقعیت شایستگی
configuration
وضعیت یا موقعیت
position finding
موقعیت یابی
print position
موقعیت چاپ
storage location
موقعیت انباره
position buoy
بویه موقعیت
stimulus situation
موقعیت محرک
point guard
موقعیت گارد
benzylic position
موقعیت بنزیلی
radar location
موقعیت رادار
pertinency
موقعیت شایستگی
pertinence or nency
دخل موقعیت
configurations
وضعیت یا موقعیت
forward position
موقعیت رو به جلو
situation
موقعیت حالت
plots
نقطه موقعیت
case
وضعیت موقعیت
cases
وضعیت موقعیت
position
شکل موقعیت
plot
نقطه موقعیت
situation of a building
موقعیت ساختمان
sign position
موقعیت علامت
monopoly position
موقعیت انحصاری
advantage ground
موقعیت خوب
positioned
شکل موقعیت
bit position
موقعیت ذره
positioning
تثبیت موقعیت
social status
موقعیت اجتماعی
footing
موقعیت وضع
circumstantial
مربوط به موقعیت
lied
موقعیت چگونگی
plotted
نقطه موقعیت
d. of a situation
موقعیت باریک
exoposition
موقعیت اگزو
endo position
موقعیت اندو
social situation
موقعیت اجتماعی
situations
موقعیت حالت
circumstances
شرط موقعیت تشریفات
bowsprit position
موقعیت دکل خوابیده
trim
موقعیت قایق دراب
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
positional
وابسته به موقعیت یامقام
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
downward
به طرف یک موقعیت پایین تر
vacancy
موقعیت شغلی آزاد
blows
هدر دادن موقعیت
blow
هدر دادن موقعیت
station
موقعیت اجتماعی وضع
stations
موقعیت اجتماعی وضع
whiteouts
عدم تشخیص موقعیت
flage pole position
موقعیت میله پرچمی
pinch
موقعیت باریک سربزنگاه
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
whiteout
عدم تشخیص موقعیت
trims
موقعیت قایق دراب
trimmest
موقعیت قایق دراب
opportuneness
موقعیت موقع بودن
space orientation
موقعیت یابی فضایی
pinches
موقعیت باریک سربزنگاه
upwell
موقعیت بهتری یافتن
stationed
موقعیت اجتماعی وضع
golden opportunity
<idiom>
موقعیت طلایی وعالی
spatial orientation
موقعیت یابی فضایی
stand
عهده دارشدن موقعیت
iam ill bested
موقعیت بدی دارم
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
occasioned
سبب موقعیت باعث شدن
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
grid
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
toties quoties
هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
standing
موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
strategic situation
حالت جنگی موقعیت استراتژیک
meta director
هدایت کننده به موقعیت متا
solar orientation
تعیین موقعیت نسبت به افتاب
ortho director
هدایت کننده به موقعیت ارتو
para director
هدایت کننده به موقعیت پارا
We're all in the same boat.
ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
blade station
موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
grids
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
trims
موقعیت تخته موج دراب
trimmest
موقعیت تخته موج دراب
trim
موقعیت تخته موج دراب
to not have it easy
[موقعیت]
ساده نیست
[برایشان]
occasion
سبب موقعیت باعث شدن
occasioning
سبب موقعیت باعث شدن
occasions
سبب موقعیت باعث شدن
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که موقعیت وخیم می شود
[اصطلاح]
feeds
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
execute
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executed
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executes
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
feed
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
executing
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
reporting point
نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
centralized
آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
shortstop
موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
last but not least
<idiom>
آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com