English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (43 milliseconds)
English Persian
collate مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collated مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collating مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
Other Matches
batches قرار دادن موضوعات در گروهها
batch قرار دادن موضوعات در گروهها
alphabetize قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
ranged قرار دادن متن در یک ترتیب معین
ranges قرار دادن متن در یک ترتیب معین
range قرار دادن متن در یک ترتیب معین
indexed لیست موضوعات در حافظه کامپیوتر که به ترتیب الفبا مرتبند
indexes لیست موضوعات در حافظه کامپیوتر که به ترتیب الفبا مرتبند
index لیست موضوعات در حافظه کامپیوتر که به ترتیب الفبا مرتبند
lineup اماده ومجهز کردن ترتیب جای بازیکنان فوتبال طرز قرار گیری
sequence تعداد موضوعات یا داده هایی که به صورت لیست مرتب منط قی قرار دارد
sequences تعداد موضوعات یا داده هایی که به صورت لیست مرتب منط قی قرار دارد
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
agreeing ترتیب دادن درست کردن
agrees ترتیب دادن درست کردن
agree ترتیب دادن درست کردن
to contrast [with] مقایسه کردن با [برابرکردن برای مقایسه]
decollator ماشینی که موضوعات مختلف را به ورقههای مجزا تبدیل میکند و یا جدا کردن موضوعات تکه تکه به قط عات جدا
to dress a salad with mayonnaise مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
venation ترتیب قرار گرفتن دستگاه عروقی
chain چاپگری که حروف آن به ترتیب پشت سر هم قرار دارند
chains چاپگری که حروف آن به ترتیب پشت سر هم قرار دارند
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
list چاپ یا نمایش دادن موضوعات اطلاعاتی خاص
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
locate 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locating 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
located 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locates 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
engarland درحلقهء گل قرار دادن احاطه کردن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
nil pointer نشانه گر برای نشان دادن انتهای لیست زنجیره موضوعات
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
condemns مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
condemning مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
caches فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
cache memory فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
ret در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
treat تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
condemn مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
cache فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
treats تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
strings attached <idiom> تحت کنترل قرار دادن،مهار کردن
treated تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
To stipulate. شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
utilizing مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilises مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilizes مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilised مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilising مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
commenting ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
underpinned پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن پشتیبانی یا تایید کردن
underpins پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن پشتیبانی یا تایید کردن
underpin پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن پشتیبانی یا تایید کردن
comment ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commented ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
optimal merge tree نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
to map out ترتیب دادن
ordained ترتیب دادن
ordain ترتیب دادن
dress ترتیب دادن
sequences ترتیب دادن
arrengement ترتیب دادن
ordaining ترتیب دادن
ordains ترتیب دادن
dresses ترتیب دادن
sequence ترتیب دادن
prearrange قبلا ترتیب دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
to arrange matters ترتیب دادن امور
marshals به ترتیب نشان دادن
to get up بلندکردن ترتیب دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
arranged ترتیب دادن اراستن
adhibit ترتیب دادن پذیرفتن
arrange ترتیب دادن اراستن
pre arrenge از پیش ترتیب دادن
pre arrange از پیش ترتیب دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
To arrange (fix up) something. ترتیب کاری را دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
arranging ترتیب دادن اراستن
arranges ترتیب دادن اراستن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
structures ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structuring ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structure ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
juxtaposition مرتب کردن موضوعات در کنار هم
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
declaring معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declares معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declare معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
auto الگویی از برخی برنامههای گرافیکی که یک تصویر بیتی را به برداری تبدیل میکند به این ترتیب که لبههای شکل را در تصویر قرار میدهد و اطراف آن خط می کشد
autos الگویی از برخی برنامههای گرافیکی که یک تصویر بیتی را به برداری تبدیل میکند به این ترتیب که لبههای شکل را در تصویر قرار میدهد و اطراف آن خط می کشد
addresses قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
addressed قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
address قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
stack قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
prints روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
printed روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
print روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
cls در -MS DOS دستور سیستم به معنای پاک کردن صفحه نمایش و قرار دادن نشانه گر در بالای صفحه گوشه سمت چپ
passes یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
contrasts مقایسه کردن
comparing مقایسه کردن
compared مقایسه کردن
contrasting مقایسه کردن
compares مقایسه کردن
to draw comparisons مقایسه کردن
contrasted مقایسه کردن
contrast مقایسه کردن
compare مقایسه کردن
to make comparisons مقایسه کردن
random processing پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
measure مقایسه کردن سنجش
to compare oppsites چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
schedules ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
rows قرار دادن
lodge قرار دادن
posit قرار دادن
makes قرار دادن
setting up قرار دادن
placement قرار دادن
lodges قرار دادن
underexpose قرار دادن
placements قرار دادن
put قرار دادن
locate قرار دادن
located قرار دادن
locates قرار دادن
lodged قرار دادن
locating قرار دادن
sets قرار دادن
puts قرار دادن
settles قرار دادن
pack قرار دادن
relative location قرار دادن
parks قرار دادن
parked قرار دادن
settle قرار دادن
make قرار دادن
putting قرار دادن
park قرار دادن
individuate تک قرار دادن
row قرار دادن
superpose قرار دادن
rowed قرار دادن
lay قرار دادن
set قرار دادن
packs قرار دادن
lays قرار دادن
indexed لیست موضوعات طبقه بندی شده به گروههایی یا مرتب کردن به صورت الفبا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com