English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
makeweight مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود
Other Matches
Do I have to pay a supplement? آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
check total آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
checksum آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
increments مقدار عدد اضافه شده به ثبات
increment مقدار عدد اضافه شده به ثبات
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
reserve مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserving مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserves مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
legal reserves مقدار وجهی که بانکهای تجارتی طبق قانون باید نزد بانک مرکزی داشته باشند
intensive cultivation اضافه کردن مقدار تولید از طریق افزایش عامل کار یا سرمایه بدون اینکه سطح زیر کشت زیادشود
offsetting مقدار اضافه شدنی به آدرس پایه برای تولید آدرس اندیس نهایی
offset مقدار اضافه شدنی به آدرس پایه برای تولید آدرس اندیس نهایی
put in <idiom> اضافه چیزی که قبلا گفته شد
shore up <idiom> اضافه کردن چیزی که ضعیف است
superimpose روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposes روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposing روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
in a way <idiom> به مقدار از چیزی
adapt تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapting تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapts تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
discloses یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclose یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclosing یات چیزی که باید مخفی می ماند
pours مقدار ریزپ چیزی
minimum کوچکترین مقدار چیزی
excess مقدار زیادی از چیزی
poured مقدار ریزپ چیزی
pour مقدار ریزپ چیزی
excesses مقدار زیادی از چیزی
pouring مقدار ریزپ چیزی
give or take <idiom> از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
usenet که هرکاربر میتواند پیامی بیفزاید یا به پیام دیگری چیزی اضافه کند
yardage میزان و مقدار چیزی بحسب یارد
accrual افزایش تدریجی مقدار یا ارزش چیزی بخصوص پول
footage طول چیزی برحسب فوت مقدار فیلم بفوت
segment فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
segments فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
overtime وقت اضافی اضافه کار اضافه کاری ساعت فوق العاده
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
trap وسیله , نرم افزار یا سخت افزار که چیزی مثل متغیر, خطا یا مقدار دریافت میکند
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
incremental computer دادهای که اختلاف مقدار فعلی با مقدار اصلی را نشان میدهد
tabling استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabled استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
table استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tables استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
paasche price index یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
dosages مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosage مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
law of demand براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
bandwidth در شبکه گسترده استفاده میشود و به کاربر اجازه هر مقدار ارسال اطلاعات میدهد و شبکه برای ارسال این مقدار اطلاعات تنظیم شده است
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
special <adj.> اضافه
plusage اضافه
extra- اضافه
spare اضافه
spared اضافه
addition اضافه
additions اضافه
plussage اضافه
extra اضافه
overplus اضافه
extra <adj.> اضافه
increscent اضافه
extras اضافه
increase اضافه
increased اضافه
surpluses اضافه
surplus اضافه
increases اضافه
in addition to <prep.> به اضافه
excesses اضافه
augmentation اضافه
in a. to به اضافه
excess اضافه
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
superimposable قابل اضافه
genitive حالت اضافه
further [moreover] <adv.> اضافه بر این
overtime اضافه کاری
overcharges اضافه هزینه
furthermore <adv.> اضافه بر این
additionally <adv.> اضافه بر این
in addition <adv.> اضافه بر این
over and above <adv.> اضافه بر این
on top of this <adv.> اضافه بر این
overcharging اضافه هزینه
moreover <adv.> اضافه بر این
what is more <adv.> اضافه بر این
also [moreover] <adv.> اضافه بر این
beyond that <adv.> اضافه بر این
overtime اضافه کار
accessing الحاق اضافه
accesses الحاق اضافه
on top of that <adv.> اضافه بر این
access الحاق اضافه
aside from that <adv.> اضافه بر این
imburse اضافه کردن
possessive حالت اضافه
possessives حالت اضافه
accessed الحاق اضافه
forby <adv.> اضافه بر این
overcharge اضافه هزینه
surtax اضافه مالیات
overcharged اضافه هزینه
besides <adv.> اضافه بر این
superimposable اضافه شدنی
on to <adv.> اضافه بر این
premiums اضافه ارزش
add اضافه کردن
budget surplus اضافه بودجه
overloads اضافه فرفیت
overloads اضافه بار
overloaded اضافه فرفیت
over load اضافه بار
overloaded اضافه بار
excesses اضافه مازاد
excess اضافه مازاد
adding اضافه کردن
adds اضافه کردن
overproduction اضافه تولید
eke اضافه کردن بر
surcharge اضافه بها
surcharge اضافه بار
surcharges اضافه بها
surcharges اضافه بار
overvoltage اضافه ولتاژ
overtimer اضافه کار کن
overdraft اضافه برداشت
overpotential اضافه ولتاژ
confession and avoidance به ان اضافه میکند
overdrafts اضافه برداشت
subjoin اضافه کردن
append اضافه کردن
add اضافه کردن
overload اضافه فرفیت
per حروف اضافه
step up اضافه کردن
exeed اضافه شدن از
overpopulation اضافه جمعیت
affixed اضافه نمودن
affix اضافه نمودن
overshoots اضافه جهش
overshooting اضافه جهش
overloading بارگذاری اضافه
overshoot اضافه جهش
prepositions حرف اضافه
preposition حرف اضافه
gen حالت اضافه
added اضافه شده
salary increase اضافه حقوق
overloading اضافه بارگذاری
affixing اضافه نمودن
added to that اضافه بران
excess price اضافه قیمت
overloading اضافه فرفیت
affixes اضافه نمودن
widening اضافه پهنا
excess luggage اضافه بار
margin product اضافه محصول
service charge اضافه کار
overloading اضافه بار
overload اضافه بار
premium اضافه ارزش
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com