English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 70 (4 milliseconds)
English Persian
instruction مقرر
instructions مقرر
regular مقرر
regulars مقرر
statutory مقرر
due مقرر
statutory law مقرر
Other Matches
statutory قانونی مقرر
thetical مقرر معین
standards مقرر قانونی
standard مقرر قانونی
thetic مقرر معین
due لازم مقرر
agreed time موعد مقرر
relevant time موعد مقرر
courier station مقرر پیک
due date موعد مقرر
enactive مقرر دارنده
pass a resolution مقرر داشتن
prescript مقرر شده
provides مقرر داشتن
provide مقرر داشتن
regular معین مقرر
regulars معین مقرر
defaulted در موعد مقرر
governed مقرر داشتن
governs مقرر داشتن
provision مقرر کردن
adjudge مقرر داشتن
defaults در موعد مقرر
default در موعد مقرر
defaulting در موعد مقرر
govern مقرر داشتن
foreordinate از پیش مقرر کردن
adjudged مقرر داشتن دانستن
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
exceed the deadline گذشتن از مهلت مقرر
preordain قبلا مقرر داشتن
code قانون قاعده مقرر
foreordain از پیش مقرر کردن
assigning مقرر داشتن گماشتن
by work کار غیر مقرر
adjudges مقرر داشتن دانستن
adjudging مقرر داشتن دانستن
assigns مقرر داشتن گماشتن
assigned مقرر داشتن گماشتن
assign مقرر داشتن گماشتن
standard عیار قانونی استاندارد مقرر
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
award مقرر داشتن اعطا کردن
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awarded مقرر داشتن اعطا کردن
The deadline is coming closer. مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
awarding مقرر داشتن اعطا کردن
awards مقرر داشتن اعطا کردن
standards عیار قانونی استاندارد مقرر
avouch مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
cash discount تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there. شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
qualified indorsement فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
tenant right حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
quando acciderint وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com