Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
The regulations in force .
مقررات جاری
Search result with all words
customs of the services
مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
Other Matches
drivel
اب دهان جاری ساختن از دهن یا بینی جاری شدن دری وری سخن گفتن
formula
مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulas
مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulae
مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
current cost accounting
حسابداری هزینه جاری حسابداری براساس نرخ های جاری
shedding
خون جاری ساختن جاری ساختن
shed
خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds
خون جاری ساختن جاری ساختن
arrangements
مقررات
regulation
مقررات
measure
مقررات
regulations
مقررات
disposition
مقررات
requirement
مقررات
precept
مقررات
precepts
مقررات
provisions
مقررات
arrangement
مقررات
mounting instruction
مقررات نصب
by rule
طبق مقررات
instruction for assembly
مقررات نصب
laws of the game
مقررات مسابقه
ordinance
مقررات محلی
military doctorine
مقررات نظامی
standard specification
مقررات استاندارد
trancscendent
ماورای مقررات
infraction
نقض مقررات
army regulation
مقررات ارتشی
operating instruction
مقررات کار
disciplinary regulation
مقررات انضباطی
by law
طبق مقررات
control measures
مقررات کنترلی
holding
نقض مقررات
government regulation
مقررات دولتی
ordinances
مقررات محلی
institute
اصل قانونی مقررات
illegally
برخلاف قانون و مقررات
manual
مقررات کتاب راهنما
instituted
اصل قانونی مقررات
ruled based deduction
استنباط بر مبنای مقررات
officialism
رسمیت مقررات اداری
sanctioned laws
قوانین یا مقررات مصوبه
lodge-books
کتاب مقررات معماری
conditions
مقررات و شرایط اسبدوانی
To be observant of the regulations .
ملاحظه مقررات را کردن
red tape
مقررات دست و پاگیر
instituting
اصل قانونی مقررات
assembly instrudactions
مقررات یا دستورات نصب
illicit
نا مشروع مخالف مقررات
tariff regulations
مقررات تعرفه بندی
institutes
اصل قانونی مقررات
discipline and adjustment board
هیئت تدوین مقررات انضباطی
formally
مقررات رسمی یا اداری فاهرا"
european community competition rules
مقررات رقابت در جامعه اروپا
inland rules
مقررات حرکت در ابهای داخلی
highway dispatch
مقررات و قوانین عبور ومرور در شاهراهها
meter rule
مقررات مربوط به ساختن قایقهای بادی
regulation
نظامنامه مقررات و نظامات نظام تنظیم
regulatory signs
علایم نشان دهنده مقررات جاده ها
where there is a valid reason
در موارد طبق مقررات اثبات شده
road discipline
مقررات عبور و مرور روی جاده
poaches
برخلاف مقررات شکار صید کردن
in duly substantiated cases
در موارد طبق مقررات اثبات شده
poached
برخلاف مقررات شکار صید کردن
poach
برخلاف مقررات شکار صید کردن
where justified
در موارد طبق مقررات اثبات شده
running key
[کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
There is an outcry against these regulations.
همه از این مقررات فریادشان بلند است
last chance rule
مقررات مربوط به اجتناب ازتصادم با قایقهای دیگر
expedite rule
مقررات سرعت بخشیدن به بازی پینگ پنگ
deviation
از شروط و مقررات قراردادتجاوز کردن و خارج شدن
curfew
مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
unmilitary
بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
inspectors
داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
curfews
مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
inspector
داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
The regulations are stI'll in force ( effect ) .
این مقررات هنوز بقوت خود با قی است
prodify
تغییر دادن در تولیداتومبیلهای مسابقه طبق مقررات
deviations
از شروط و مقررات قراردادتجاوز کردن و خارج شدن
marquis queensberry rules
مجموعه قوانین و مقررات بوکس که در سال 6781میلادی وضع شد
table of precedence
صورتی که ترتیب الویت قوانین و مقررات مختلفه راتعیین میکند
system
مقررات مربوط به اعطای امتیازهای اضافی به نسبت ضعف یا قدرت اسب
systems
مقررات مربوط به اعطای امتیازهای اضافی به نسبت ضعف یا قدرت اسب
present-day
جاری
sluicy
جاری
sister in law
جاری
running water
اب جاری
current
جاری
currents
جاری
actuals
جاری
groovy
جاری
pourer
جاری
interfluent
در هم جاری
gushing
جاری
current cell
سل جاری
going
جاری
interfluous
در هم جاری
volant
جاری
running
جاری
current assets
دارائیهای جاری
competitive price
قیمت جاری
current asset
دارایی جاری
circulating asset
دارایی جاری
callendar year
سال جاری
bank overdraft
حساب جاری
routines
خط مشی جاری
routinely
خط مشی جاری
routine
روش جاری
routinely
روش جاری
routine
خط مشی جاری
currently
بطور جاری
standing order
دستور جاری
standing orders
دستور جاری
account cuurent
حساب جاری
routines
روش جاری
current budget
بودجه جاری
excurrent
جاری شونده
liquid limit
حد جاری شدن
perfuse
جاری ساختن
present consumption
مصرف جاری
present income
درامد جاری
rules of procedure
روش جاری
tidal volume
حجم جاری
working capacity
سرمایه جاری
yeild
جاری شدن
yeild point
حد جاری شدن
During (in)the current year.
درسال جاری
Blood was running .
خون جاری شد
electrodynamics
الکترسیته جاری
disembogue
جاری شدن
demand deposit
سپرده جاری
current cell indicator
نشانگر سل جاری
current date
تاریخ جاری
current expenditure
هزینه جاری
current files
پروندههای جاری
current income
درامد جاری
current instruction
دستورالعمل جاری
current liabilites
بدهیهای جاری
current liabilities
بدهیهای جاری
current liability
بدهی جاری
current liability
بدهیهای جاری
current loop
حلقه جاری
current price
قیمت جاری
current ratio
نسبت جاری
current yield
بازده جاری
standing
روش جاری
trilled
جاری شدن
trill
جاری شدن
AC
حساب جاری
flow
جاری شدن
flowed
جاری شدن
flows
جاری شدن
current assets
دارایی جاری
yield
جاری شدن
yielded
جاری شدن
yields
جاری شدن
oozing
جریان جاری
oozes
جریان جاری
oozed
جریان جاری
ooze
جریان جاری
trills
جاری شدن
checking account
حساب جاری
current
جاری و روان
current accounts
حساب جاری
currents
جاری و روان
current account
حساب جاری
checking accounts
حساب جاری
observer
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
observers
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
bleed
خون جاری شدن از
snivelled
ازبینی جاری شدن
current directory
دایرکتوری جاری یا فعلی
snivels
ازبینی جاری شدن
passbook
دفتر حساب جاری
tap
از شیر اب جاری کردن
pour point
نقطه جاری شدن
printed
پس از اتمام کار جاری
pronounce the formula of a specified
صیغه جاری کردن
current account balance
تراز حساب جاری
flux
جاری شدن گداختن
sniveling
ازبینی جاری شدن
sniveled
ازبینی جاری شدن
snivel
ازبینی جاری شدن
prints
پس از اتمام کار جاری
blood
خون جاری کردن
current rate of growth
نزخ رشد جاری
tapping
از شیر اب جاری کردن
tapped
از شیر اب جاری کردن
bleeds
خون جاری شدن از
print
پس از اتمام کار جاری
daily routine
عادت جاری روزانه
payment on open account
پرداخت در حساب جاری
pass book
دفتر حساب جاری
standing operating procedures
روش جاری عملیاتی
outflows
به بیرون جاری شدن
flowed
جریان جاری کردن
outflow
به بیرون جاری شدن
instant
مربوط به ماه جاری
flow
جریان جاری کردن
pours
افشاندن جاری شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com