Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (4 milliseconds)
English
Persian
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
Other Matches
pass a resolution
مقرر داشتن
adjudge
مقرر داشتن
provide
مقرر داشتن
provides
مقرر داشتن
governs
مقرر داشتن
governed
مقرر داشتن
govern
مقرر داشتن
assigns
مقرر داشتن گماشتن
adjudged
مقرر داشتن دانستن
assigning
مقرر داشتن گماشتن
adjudges
مقرر داشتن دانستن
adjudging
مقرر داشتن دانستن
preordain
قبلا مقرر داشتن
assigned
مقرر داشتن گماشتن
assign
مقرر داشتن گماشتن
awarded
مقرر داشتن اعطا کردن
awarding
مقرر داشتن اعطا کردن
awards
مقرر داشتن اعطا کردن
award
مقرر داشتن اعطا کردن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
mind
تصمیم داشتن
minding
تصمیم داشتن
minds
تصمیم داشتن
determining
تصمیم گرفتن
to be resolved
تصمیم گرفتن
determines
تصمیم گرفتن
resolve
تصمیم گرفتن
determine
تصمیم گرفتن
to come to a decision
تصمیم گرفتن
to make a decision
تصمیم گرفتن
resolves
تصمیم گرفتن
decides
تصمیم گرفتن
make up one's mind
تصمیم گرفتن
decide
تصمیم گرفتن
to take a d.
تصمیم گرفتن
to decide
[on]
تصمیم گرفتن
[در مورد]
preform
قبلا تصمیم گرفتن
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
to decide on a motion
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
sit back
<idiom>
راحتی داشتن ،مرخصی گرفتن
commemorated
نگاه داشتن جشن گرفتن
commemorate
نگاه داشتن جشن گرفتن
commemorates
نگاه داشتن جشن گرفتن
commemorating
نگاه داشتن جشن گرفتن
caban
طرز قرار گرفتن پایه هابصورت هرمی برای نگه داشتن بال بالای بدنه
statutory law
مقرر
instruction
مقرر
due
مقرر
instructions
مقرر
statutory
مقرر
regulars
مقرر
regular
مقرر
regulars
معین مقرر
regular
معین مقرر
provision
مقرر کردن
courier station
مقرر پیک
prescript
مقرر شده
defaulted
در موعد مقرر
default
در موعد مقرر
defaulting
در موعد مقرر
thetic
مقرر معین
thetical
مقرر معین
standards
مقرر قانونی
defaults
در موعد مقرر
standard
مقرر قانونی
enactive
مقرر دارنده
due date
موعد مقرر
relevant time
موعد مقرر
agreed time
موعد مقرر
statutory
قانونی مقرر
due
لازم مقرر
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
by work
کار غیر مقرر
foreordain
از پیش مقرر کردن
foreordinate
از پیش مقرر کردن
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
code
قانون قاعده مقرر
The deadline is coming closer.
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
standards
عیار قانونی استاندارد مقرر
standard
عیار قانونی استاندارد مقرر
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
essoin
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
cash discount
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding
تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
plucking
تصمیم
irresolute
بی تصمیم
plucks
تصمیم
rulings
تصمیم
ruling
تصمیم
will-power
تصمیم
resolve
تصمیم
resolutions
تصمیم
resolution
تصمیم
plucked
تصمیم
determination
تصمیم
pluck
تصمیم
decisions
تصمیم
avowing
تصمیم
avow
تصمیم
avows
تصمیم
decision
تصمیم
nonplus
بی تصمیم
weak kneed
بی تصمیم
resolves
تصمیم
weak-kneed
بی تصمیم
resolved that ......
تصمیم گرفته شد که
decision table
جدول تصمیم
decision symbol
علامت تصمیم
nonplus
بی تصمیم بودن
decision tree
درخت تصمیم
canon
: تصویبنامه تصمیم
make up one's mind
<idiom>
تصمیم گیریکردن
canons
: تصویبنامه تصمیم
joint resolution
تصمیم مشترک
regnum
تصمیم مقتدرانه
freehand
ازادی در تصمیم
determiner
تصمیم گیرنده
decision theory
تئوری تصمیم
determiners
تصمیم گیرنده
resolution
نیت تصمیم
A one-sided(unilateral)decision.
تصمیم یکجانبه
decision structure
ساختار تصمیم
cut and dried
<idiom>
تصمیم قاطع
undecidable
تصمیم ناپذیر
decision box
جعبه تصمیم
decidable
تصمیم پذیر
decidability
تصمیم پذیری
special verdict
تصمیم ویژه
sewed up
<idiom>
تصمیم گیری
resolutely
از روی تصمیم
i made up my mind to
تصمیم گرفتم که ...
afore thought
سبق تصمیم
resolutions
نیت تصمیم
decision instruction
دستورالعمل تصمیم
decision process
فرایند تصمیم
decision making
تصمیم گیری
decision maker
تصمیم گیرنده
logical decision
تصمیم منطقی
take a dicision
اتخاذ تصمیم کردن
swear off
<idiom>
تصمیم به ترک چیزی
determinant
تصمیم گیرنده عاجز
determinants
تصمیم گیرنده عاجز
It was a well - timed ( timely ) decision .
تصمیم بموقعی بود
general verdict
تصمیم به وجه اطلاق
take a decision
اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
self determination
تصمیم پیش خود
determine
اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament
قدرت اتخاذ تصمیم
malice aforethought
سبق تصمیم سوء
determines
اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
determining
اتخاذ تصمیم کردن
ratio decidendi
مبنای اصلی تصمیم
decision tree
مسیر تصمیم گیری
without aforethought
بدون سبق تصمیم
decision criteria
ضوابط تصمیم گیری
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
decision making unit
واحد تصمیم گیرنده
decision model
الگوی تصمیم گیری
decision variable
متغیر تصمیم گیری
decision support system
سیستم پشتیبانی تصمیم
decision table
جدول تصمیم گیری
decision theory
نظریه تصمیم گیری
sub judice
بدون تصمیم قضایی
verdict
تصمیم هیات منصفه
make or buy decision
تصمیم به ساخت یاخرید
verdicts
تصمیم هیات منصفه
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
qualified indorsement
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
order in council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
decidable
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
dss
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
get down to brass tacks
<idiom>
فورا شروع به تصمیم گیری
willpower
تصمیم جدی نیروی اراده
partial jurisdiction
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
premature decision
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
Soc
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com