Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
English
Persian
assign
مقرر داشتن گماشتن
assigned
مقرر داشتن گماشتن
assigning
مقرر داشتن گماشتن
assigns
مقرر داشتن گماشتن
Other Matches
governed
مقرر داشتن
provides
مقرر داشتن
governs
مقرر داشتن
provide
مقرر داشتن
pass a resolution
مقرر داشتن
govern
مقرر داشتن
adjudge
مقرر داشتن
preordain
قبلا مقرر داشتن
adjudged
مقرر داشتن دانستن
adjudging
مقرر داشتن دانستن
adjudges
مقرر داشتن دانستن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
award
مقرر داشتن اعطا کردن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awards
مقرر داشتن اعطا کردن
awarding
مقرر داشتن اعطا کردن
awarded
مقرر داشتن اعطا کردن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
buddy system
سیستم گماشتن هم خرج برای سربازان سیستم تقویت روحیه با گماشتن همرزم
inducting
گماشتن بر
appointe
گماشتن
install
گماشتن
designate
گماشتن
designates
گماشتن
designating
گماشتن
to put in
گماشتن
charge
گماشتن
installs
گماشتن
commissioning
: گماشتن
installing
گماشتن
to stand sentinel
گماشتن
inducted
گماشتن بر
commission
: گماشتن
charges
گماشتن
inducts
گماشتن بر
induct
گماشتن بر
commissions
: گماشتن
instate
گماشتن
reinvest
دوباره گماشتن
revest
دوباره گماشتن
appoint
گماشتن واداشتن
appoint
گماشتن به کار
appoints
گماشتن واداشتن
reinstate
دوباره گماشتن
reinstated
دوباره گماشتن
reinstates
دوباره گماشتن
pre appoint
از پیش گماشتن
appoints
گماشتن به کار
reinstating
دوباره گماشتن
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
pre engage
از پیش بکار گماشتن
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
lie to
بانجام کاری همت گماشتن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
swear in
بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
to r. any one in an office
کسی رادوباره به منصبی گماشتن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
convictism
اصول گماشتن گناهکاران بکارهای سخت
instruction
مقرر
instructions
مقرر
regular
مقرر
due
مقرر
statutory
مقرر
statutory law
مقرر
regulars
مقرر
thetic
مقرر معین
enactive
مقرر دارنده
regular
معین مقرر
defaulted
در موعد مقرر
agreed time
موعد مقرر
thetical
مقرر معین
courier station
مقرر پیک
relevant time
موعد مقرر
prescript
مقرر شده
default
در موعد مقرر
defaults
در موعد مقرر
defaulting
در موعد مقرر
due date
موعد مقرر
provision
مقرر کردن
standard
مقرر قانونی
due
لازم مقرر
statutory
قانونی مقرر
regulars
معین مقرر
standards
مقرر قانونی
code
قانون قاعده مقرر
by work
کار غیر مقرر
foreordinate
از پیش مقرر کردن
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
foreordain
از پیش مقرر کردن
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
The deadline is coming closer.
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
standard
عیار قانونی استاندارد مقرر
standards
عیار قانونی استاندارد مقرر
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
essoin
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
cash discount
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding
تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
qualified indorsement
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
accelerated depreciation
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
tenant right
حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
possessing
داشتن
to go hot
تب داشتن
to have possession of
داشتن
to possess
داشتن
possesses
داشتن
to hold
داشتن
owning
داشتن
relieve
داشتن
relieving
داشتن
owns
داشتن
own
داشتن
bears
در بر داشتن
bears
داشتن
bear
در بر داشتن
bear
داشتن
owned
داشتن
to have f.
تب داشتن
doubted
شک داشتن
redolence
بو داشتن
doubt
شک داشتن
wanted
کم داشتن
intercommon
داشتن
want
کم داشتن
relieves
داشتن
to hold a meeting
داشتن
lackvt
کم داشتن
lack
کم داشتن
doubts
شک داشتن
monogyny
داشتن یک زن
to be feverish
تب داشتن
to be in a f.
تب داشتن
to have
داشتن
doubting
شک داشتن
possess
داشتن
lacks
کم داشتن
lacked
کم داشتن
having
داشتن
have
داشتن
to fondle to the heart
گرامی داشتن
to have an steem for
محترم داشتن
vary
فرق داشتن
exists
وجود داشتن
to hang up
نگاه داشتن
resemble
شباهت داشتن
to give support to
نگاه داشتن
to rold in steem
محترم داشتن
resembled
شباهت داشتن
to get the wind up
بیم داشتن
resembles
شباهت داشتن
resembling
شباهت داشتن
exist
وجود داشتن
existed
وجود داشتن
differs
فرق داشتن
differing
فرق داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com