English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 70 (9 milliseconds)
English Persian
courier station مقرر پیک
Search result with all words
award مقرر داشتن اعطا کردن
awarded مقرر داشتن اعطا کردن
awarding مقرر داشتن اعطا کردن
awards مقرر داشتن اعطا کردن
code قانون قاعده مقرر
default در موعد مقرر
defaulted در موعد مقرر
defaulting در موعد مقرر
defaults در موعد مقرر
instruction مقرر
instructions مقرر
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
regular معین مقرر
regular مقرر
regulars معین مقرر
regulars مقرر
govern مقرر داشتن
governed مقرر داشتن
governs مقرر داشتن
provision مقرر کردن
adjudge مقرر داشتن
adjudged مقرر داشتن دانستن
adjudges مقرر داشتن دانستن
adjudging مقرر داشتن دانستن
provide مقرر داشتن
provides مقرر داشتن
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
standard مقرر قانونی
standard عیار قانونی استاندارد مقرر
standards مقرر قانونی
standards عیار قانونی استاندارد مقرر
assign مقرر داشتن گماشتن
assigned مقرر داشتن گماشتن
assigning مقرر داشتن گماشتن
assigns مقرر داشتن گماشتن
statutory قانونی مقرر
statutory مقرر
due مقرر
due لازم مقرر
agreed time موعد مقرر
relevant time موعد مقرر
avouch مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
by work کار غیر مقرر
cash discount تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
due date موعد مقرر
enactive مقرر دارنده
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
foreordain از پیش مقرر کردن
foreordinate از پیش مقرر کردن
over crowding تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
pass a resolution مقرر داشتن
preordain قبلا مقرر داشتن
prescript مقرر شده
qualified indorsement فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
quando acciderint وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
statutory law مقرر
tenant right حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
thetic مقرر معین
thetical مقرر معین
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
exceed the deadline گذشتن از مهلت مقرر
The deadline is coming closer. مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there. شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com