English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (10 milliseconds)
English Persian
common d. مقسوم علیه مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
Search result with all words
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
greatest common divisor بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
greatest common factor [GCF] بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
highest common factor [HCF] بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
greatest common divisor [gcd] بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
Other Matches
divtsor مقسوم علیه
denominators مقسوم علیه
divisor مقسوم علیه
denominator مقسوم علیه
divisor مقسوم علیه [ریاضی]
remainder عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
in personam علیه شخص خاصی علیه انسان
joint venture سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
subscriber مشترک روزنامه وغیره مشترک
joint نیروهای مشترک عملیات مشترک
subscribers مشترک روزنامه وغیره مشترک
dividends مقسوم
dividend مقسوم
part مقسوم
dividend عملوندی که مقسوم در عمل تقسیم
dividends عملوندی که مقسوم در عمل تقسیم
cooperative scorer بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک
pros and cons له و علیه
cons بر علیه
conning بر علیه
conned بر علیه
v علیه
versus علیه
pro and con له و علیه
against علیه
con بر علیه
anti مخالف علیه
object of protest معترض علیه
party against whom a protest is made معترض علیه
peace be upon him علیه السلام
person placed under guardianship مولی علیه
presentee معروض علیه
victim of an offence مجنی علیه
appellee مستانف علیه
assignee محال علیه
drawee محال علیه
judgement debtor محکوم علیه
lady ship سرکار علیه
losing party محکوم علیه
beneficiary of an endowment موقوف علیه
third person of a transfer محال علیه
respondent مستانف علیه
defendants مدعی علیه
defendant مدعی علیه
out of court محکوم علیه
pro and con دلائل له و علیه
beneficiaries موقوف علیه
beneficiary موقوف علیه
recognizor محکوم علیه
pupils مولی علیه
pupil مولی علیه
respondents مستانف علیه
respondents مدعی علیه
respondent مدعی علیه
wards مولی علیه
ward مولی علیه
action in personam دعوی بر علیه شخص
biological defense پدافند بر علیه تک میکربی
offences against persons جرائم بر علیه اشخاص
self defeating علیه منظور خود
non fatal offences against the person جرائم بر علیه ابدان
lese majesty خیانت علیه حکومت
self-defeating علیه منظور خود
offences against property جرائم بر علیه اموال
public mischief جرم علیه جامعه
cross action علیه وی اقامه کند
lese majeste خیانت علیه حکومت
respondent پژوهش خواه مستانف علیه
demurs در CL حالتی است که مدعی علیه
demurring در CL حالتی است که مدعی علیه
demurred در CL حالتی است که مدعی علیه
to safeguard [against] نگهداری کردن [علیه] [در برابر]
proceed against someone علیه کسی دادخواهی کردن
to safeguard [against] امن نگهداشتن [علیه] [در برابر]
to safeguard [against] تامین کردن [علیه] [در برابر]
to safeguard [against] حفظ کردن [علیه] [در برابر]
respondents پژوهش خواه مستانف علیه
counter fire اتش ضد اتشباربر علیه دشمن
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
offence against public order جرائم بر علیه نظم عمومی
to proceed against a person اقدام بر علیه کسی زدن
action in rem دعوی بر علیه عین مال
demur در CL حالتی است که مدعی علیه
offences against public dencency جرائم بر علیه عفت عمومی
offences against public morals جرائم بر علیه اخلاق عمومی
indicts علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
lodge a complaint against someone علیه کسی اقامه دعوی کردن
chemical defense پدافند بر علیه مواد شیمیایی سمی
libelee مدعی علیه شخص مورد افترا
bring a suit against a person اقامه دعوی علیه کسی کردن
libellee مدعی علیه شخص مورد افترا
indict علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicted علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicting علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
bring an action against someone علیه کسی اقامه دعوی کردن
summary judgment حکمی که علیه ضامن صادر میشود
declaiming با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaim با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaimed با حرارت علیه کسی صحبت کردن
lay an information against someone بر علیه کسی اعلام جرم کردن
declaims با حرارت علیه کسی صحبت کردن
bench warrant حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
nemo agit in seipsum هیچ کس نمیتواند علیه خوداقامه دعوی کند
impregnated پارچه تلقیح شده بر علیه اثر موادشیمیایی
whispering campaign انتشار مرتب شایعات علیه رجال و کاندیداها
take a stand on something <idiom> فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
lese majesty خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
lese majeste خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
plene administravit دفاع امین یا مدیر ترکه درمقابل دعاوی مطروحه علیه متوفی
subscriber مشترک
participant مشترک
participants مشترک
subscribers مشترک
joint مشترک
conjoint مشترک
commonality مشترک
commonalities مشترک
sense حس مشترک
common مشترک
sensed حس مشترک
senses حس مشترک
party line خط مشترک
subscriber's line خط مشترک
common user مشترک
held in common مشترک
intercommon حق مشترک
commoners مشترک
commonest مشترک
party lines خط مشترک
verba chartarum fortius accipiuntur proferentem contra الفاظ اسناد بیشتر علیه امضاکننده ان قابل تعبیر است
joint force نیروی مشترک
interrelation مناسبات مشترک
joint account حساب مشترک
joint adventure تجارت مشترک
joint command فرماندهی مشترک
joint command یکان مشترک
joint committee کمیسیون مشترک
synergy عمل مشترک
joint costs هزینههای مشترک
joint costs هزینه مشترک
joint declaration بیانیه مشترک
joint demand تقاضای مشترک
joint exercise تمرین مشترک
joint exercise مانور مشترک
intercommunion اقدام مشترک
intercommunion ارتباط مشترک
subscriber line خط مشترک [مخابرات]
EEC بازار مشترک
co-authors نویسندهی مشترک
co-author نویسندهی مشترک
halvers نیمه مشترک
trunk circuit معبر مشترک
tenancy in common استیجار مشترک
insurance certificate بیمه مشترک
telephone subscriber مشترک تلفنی
subscriber's station مرکز مشترک
joint ownership مالکیت مشترک
joint resolution تصمیم مشترک
party parpet جانپناه مشترک
my and his father پدر مشترک من و او
co-operation کار مشترک
line termination circuit اتصال مشترک
mutual responsibility مسئوولیت مشترک
local subscriber مشترک داخلی
collaboration همکاری مشترک
co-operation همکاری مشترک
mutual debts دیون مشترک
collaboration کار مشترک
cooperation کار مشترک
mutual interests منافع مشترک
rachis دیرک مشترک
joint services خدمات مشترک
joint shares سهام مشترک
joint staff ستاد مشترک
joint stock سرمایه مشترک
joint supply عرضه مشترک
subscriber's number شماره مشترک
subscriber's line خط متعلق به مشترک
subscriber's cable کابل مشترک
joint zone منطقه مشترک
jointly owned property مال مشترک
cooperative work همکاری مشترک
cooperation همکاری مشترک
cooperative work کار مشترک
cenotrope گرایش مشترک
condominium حاکمیت مشترک
common gender جنس مشترک
common fronties مرز مشترک
common fate سرنوشت مشترک
common مشترک اشتراکی
common factor عامل مشترک
condominium مالکیت مشترک
condominium تسلط مشترک
common trait ویژگی مشترک
common storage حافظه مشترک
common progarm برنامه مشترک
common multiple مضرب مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com