Total search result: 204 (31 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
incriminate |
مقصر قلمداد کردن |
incriminated |
مقصر قلمداد کردن |
incriminates |
مقصر قلمداد کردن |
incriminating |
مقصر قلمداد کردن |
|
|
Other Matches |
|
to describe as |
قلمداد کردن |
to palm off as |
قلمداد کردن |
extenuate |
کم ارزش قلمداد کردن |
to set |
ذیحق قلمداد کردن |
criminate |
جانی قلمداد کردن |
pronounce quilty |
مجرم قلمداد کردن |
assign |
قلمداد کردن اختصاص دادن |
pass off |
بخرج دادن قلمداد کردن |
assigns |
قلمداد کردن اختصاص دادن |
assigned |
قلمداد کردن اختصاص دادن |
assigning |
قلمداد کردن اختصاص دادن |
plead not guilty |
خود رابیگناه قلمداد کردن |
personate |
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن |
incriminates |
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن |
incriminated |
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن |
penalize |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
incriminate |
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن |
incriminating |
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن |
penalises |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
penalising |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
penalized |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
penalizes |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
penalizing |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
penalised |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
to blame one another |
همدیگر را مقصر کردن |
perpetrates |
مرتکب کردن مقصر بودن |
perpetrating |
مرتکب کردن مقصر بودن |
perpetrated |
مرتکب کردن مقصر بودن |
perpetrate |
مرتکب کردن مقصر بودن |
attaint |
مقصر دانستن محروم کردن |
putative |
قلمداد شده |
he could p for an englishman |
بجای یک نفرانگلیسی قلمداد میشود |
pseudoscience |
مجموعه تئوریها وفرضیه هاوروشهایی که بغلط علمی قلمداد میگردند |
blamable |
مقصر |
delinquent |
مقصر |
blameworthy |
مقصر |
delinquents |
مقصر |
tort feasor |
مقصر |
blameful |
مقصر |
faulty |
مقصر |
shortcomer |
مقصر |
faultful |
مقصر |
in fault |
مقصر |
sinners |
مقصر |
sinner |
مقصر |
deliquent |
مقصر |
guilty |
مقصر |
culpable |
مقصر |
culprits |
مقصر |
nocent |
مقصر |
hangdog |
مقصر |
shorrcomer |
مقصر |
non feasor |
مقصر |
culprit |
مقصر |
at fault <idiom> |
مقصر |
faulty |
مقصر نکوهیده |
fault |
مقصر دانستن |
faulted |
مقصر دانستن |
faults |
مقصر دانستن |
to get the blame |
مقصر شدن |
blaming |
مقصر دانستن |
defaulters |
سرباز مقصر |
blame |
مقصر دانستن |
blames |
مقصر دانستن |
blamed |
مقصر دانستن |
defaulter |
سرباز مقصر |
convicted |
مقصر دانسته شدن |
convict |
شخص مقصر و محکوم |
convict |
مقصر دانسته شدن |
to be to blame for something |
مقصر درکاری بودن |
self incrimination |
مقصر شماری خود |
convicting |
مقصر دانسته شدن |
convicts |
شخص مقصر و محکوم |
convicts |
مقصر دانسته شدن |
convicted |
شخص مقصر و محکوم |
convicting |
شخص مقصر و محکوم |
faultily |
بطور معیوب یا مقصر |
They held me culpable for the accident. |
آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند. |
inculpate |
تهمت زدن به مقصر دانستن |
She is more culpable than the others. |
او [زن] بیشتر از دیگران گناه کار [مقصر] است. |
to be on a guilt trip <idiom> |
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره] |
self condemned |
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش |
arrest of judgment |
سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |