English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 230 (42 milliseconds)
English Persian
regard ملاحظه کردن
regarded ملاحظه کردن
regards ملاحظه کردن
observe ملاحظه کردن
observed ملاحظه کردن
observes ملاحظه کردن
observing ملاحظه کردن
consider ملاحظه کردن
considers ملاحظه کردن
perceive ملاحظه کردن
perceived ملاحظه کردن
perceives ملاحظه کردن
perceiving ملاحظه کردن
note ملاحظه کردن
notes ملاحظه کردن
noting ملاحظه کردن
to take note of ملاحظه کردن
not to lose sight of ملاحظه کردن [به کسی یا چیزی] را فراموش نکردن
Search result with all words
remark تبصره ملاحظه کردن
remarked تبصره ملاحظه کردن
remarking تبصره ملاحظه کردن
remarks تبصره ملاحظه کردن
heed محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeded محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeding محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeds محل گذاشتن به ملاحظه کردن
to respect persons ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
to take in a reef با ملاحظه کار کردن
To be observant of the regulations . ملاحظه مقررات را کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
Other Matches
She is a considerate (an inconsiderate ) person . آدم با ملاحظه یی ( بی ملاحظه یی ) است
remarking ملاحظه
tact ملاحظه
respect ملاحظه
unmindful بی ملاحظه
thoughtless بی ملاحظه
unconsidered بی ملاحظه
remark ملاحظه
rashness بی ملاحظه گی
unthinking بی ملاحظه
remarked ملاحظه
consideration ملاحظه
regards ملاحظه
animadversion ملاحظه
prudence ملاحظه
observations ملاحظه
bluftly بی ملاحظه
disregardful بی ملاحظه
observation ملاحظه
inconsiderate بی ملاحظه
indiscreet بی ملاحظه
respects ملاحظه
gravitas ملاحظه
incautious بی ملاحظه
not unmindful بی ملاحظه
remarks ملاحظه
incircumspect بی ملاحظه
cum grano با ملاحظه
regarded ملاحظه
considerations ملاحظه
regard ملاحظه
incosiderate بی ملاحظه
inadvertent بی ملاحظه سهوی
noted مورد ملاحظه
heeds ملاحظه رعایت
heed ملاحظه رعایت
annotation تحشیه ملاحظه
regard for others ملاحظه دیگران
healable قابل ملاحظه
annotations تحشیه ملاحظه
irrespective of بدون ملاحظه
considerately ازروی ملاحظه
reckless بی ملاحظه بی اعتنا
regrad for others ملاحظه دیگران
regardant ملاحظه کننده
circumspectly ملاحظه کارانه
circumspective ملاحظه کار
blat بی معنی و بی ملاحظه
circumspect ملاحظه کار
canniness ملاحظه کاری
ciecumspect ملاحظه کار
wary با ملاحظه هشیار
heeding ملاحظه رعایت
heeded ملاحظه رعایت
noteless غیرقابل ملاحظه بی نت
worthy of note قابل ملاحظه
remerkableness قابل ملاحظه بودن
unconsidered غیر قابل ملاحظه
blat بی ملاحظه حرف زدن
blankly بدون ملاحظه بکلی
oversubtle بیش از حد ملاحظه کار
sizeable قابل ملاحظه بزرگ
noteworthiness قابل ملاحظه بودن
noteworthily بطور قابل ملاحظه
observantly از روی ملاحظه و رعایت
Without the least regard . بدون کمترین ملاحظه یی
petty غیر قابل ملاحظه
considerably بطور قابل ملاحظه
sizable قابل ملاحظه بزرگ
thoughtful of others با ملاحظه نسبت بدیگران
noticeably بطرز قابل ملاحظه
remarkably بطور قابل ملاحظه
As you can see for yourself. همانطور که ملاحظه می فرمایید
without the gloves جدا بی ملاحظه بی رودربایستی
unadvised تند وبی ملاحظه بی احتیاط
notably بطور برجسته یا قابل ملاحظه
guarded احتیاط امیز ملاحظه کار
to take off the gloves رودربایستی راکنارگذاشتن بی ملاحظه گفتگوکردن
unadvied تند بی ملاحظه بی احتیاط ناسنجیده
observingly از روی ملاحظه حرمت گرارانه
You must make allowances for his age . باید ملاحظه سنش را بکنی
It was some consikerable amount. مبلغ قابل ملاحظه ای بود
glib answer پاسخ بدون ملاحظه [بی فکر]
Observation of natural phenomena . ملاحظه پدیده های طبیعی
He is very cartious ( circrmspect, reserved ) . خیلی ملاحظه کار است
reappraise دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraised دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
hardball فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
irrespectively بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
reappraises دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraising دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
No more Mr. Nice Guy! <idiom> دیگر به هیچ کس ملاحظه نمیکنم! [اصطلاح روزمره]
to be wary of saying something در گفتن سخن ملاحظه اطراف کار راکردن
scapegrace ادم بی پروا وبی ملاحظه اصلاح ناپذیر
respecters کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
respecter کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
worthy of remark قابل ملاحظه برجسته مشهور فوق العاده استثنائی
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
modulating میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
justifying تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com