English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
call down ملامت کردن تحقیر کردن
Other Matches
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
rebuked ملامت کردن
reprove ملامت کردن
rebuke ملامت کردن
rebuking ملامت کردن
sneap ملامت کردن
reproved ملامت کردن
rebukes ملامت کردن
reproving ملامت کردن
reproves ملامت کردن
to find fault with از ملامت کردن
dress down سخت ملامت کردن
blame سرزنش کردن ملامت کردن
upbraids متهم کردن ملامت کردن
upbraided متهم کردن ملامت کردن
upbraid متهم کردن ملامت کردن
blames سرزنش کردن ملامت کردن
blaming سرزنش کردن ملامت کردن
blamed سرزنش کردن ملامت کردن
add insult to the injury <idiom> [بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
humiliate تحقیر کردن اهانت کردن به
score تحقیر کردن ثبت کردن
scores تحقیر کردن ثبت کردن
humiliated تحقیر کردن اهانت کردن به
humiliates تحقیر کردن اهانت کردن به
scored تحقیر کردن ثبت کردن
run down تحقیر کردن
to belittle oneself خود را تحقیر کردن
cheapening ارزان شدن تحقیر کردن
cheapen ارزان شدن تحقیر کردن
despising حقیر شمردن تحقیر کردن
cheapened ارزان شدن تحقیر کردن
cheapens ارزان شدن تحقیر کردن
despise حقیر شمردن تحقیر کردن
despises حقیر شمردن تحقیر کردن
despised حقیر شمردن تحقیر کردن
To belittle oneself . To make oneself cheap. خود را سبک کردن ( تحقیر نمودن )
as if to add insult to injury <idiom> با بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره
to look at somebody with contempt به کسی با اهانت [تحقیر آمیز] نگاه کردن
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
rebukes ملامت
rebuked ملامت
rebuking ملامت
reprehension ملامت
rebuke ملامت
taxes ملامت تهمت
tax ملامت تهمت
irreprehensible ملامت نکردنی
snuff ملامت فوت
taxed ملامت تهمت
dress down ملامت سخت
irreproachable ملامت نکردنی
rebuker ملامت کننده
reproachful ملامت امیز
reproacher ملامت کننده
self recrimination ملامت خویشتن
self reproach ملامت نفس
reproachless ملامت نکردنی
reprehensive ملامت امیز
reproof ملامت توبیخ ملایم
reproofs ملامت توبیخ ملایم
imputative ملامت امیز اسنادی
drearily بطور ملامت انگیز
non-event رویداد ملامت انگیز یا ساختگی
non-events رویداد ملامت انگیز یا ساختگی
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
abasement تحقیر
abjection تحقیر
slighted تحقیر
slightest تحقیر
letdowns تحقیر
humiliation تحقیر
dbasement تحقیر
slights تحقیر
letdown تحقیر
slighting تحقیر
scorns تحقیر
belittlement تحقیر
slight تحقیر
humility تحقیر
contempt تحقیر
disdaining تحقیر
degradation تحقیر
disdains تحقیر
disdained تحقیر
disdain تحقیر
scorning تحقیر
scorned تحقیر
slighter تحقیر
scorn تحقیر
contemptibility تحقیر
infavoidance تحقیر گریزی
humiliatingly تحقیر امیز
pejorative تحقیر امیز
self contempt تحقیر نفس
humiliating تحقیر امیز
contemptuous تحقیر امیز
contemptible قابل تحقیر
diminution کم شدگی تحقیر
contemptuous قابل تحقیر
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
to croak مردن [تحقیر آمیز ]
to peg out [British E] مردن [تحقیر آمیز ]
to die a miserable death مردن [تحقیر آمیز ]
to snuff it [British E] مردن [تحقیر آمیز ]
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to conk out مردن [تحقیر آمیز] [اصطلاح]
pig [American E] پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز]
pig [American E] پاسبان [اصطلاح تحقیر آمیز]
twerp آدم دون و قابل تحقیر
twerps آدم دون و قابل تحقیر
meiosis تحقیر نمایش مصغر چیزی
blighters آدم پست و قابل تحقیر
snooty دارای قیافه تحقیر امیز
blighter آدم پست و قابل تحقیر
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
hay bag زن پیر و چروکیده [اصطلاح تحقیر آمیز]
self abasement پست سازی یا تحقیر خود فروتنی
contemptibly چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
old trout زن پیر و چروکیده [اصطلاح تحقیر آمیز]
old biddy زن پیر و چروکیده [اصطلاح تحقیر آمیز]
old frump زن پیر و چروکیده [اصطلاح تحقیر آمیز]
prune زن پیر و چروکیده [اصطلاح تحقیر آمیز]
old bag زن پیر و چروکیده [اصطلاح تحقیر آمیز]
bah علامت تعجب حاکی ازاهانت و تحقیر
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
old crock [Britisch E] مرد پیر و چروکیده [اصطلاح تحقیر آمیز]
[old] dodderer مرد پیر و چروکیده [اصطلاح تحقیر آمیز]
copper [police officer] پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
tottery old man مرد پیر و چروکیده [اصطلاح تحقیر آمیز]
copper [police officer] پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com