English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
Search result with all words
To move heaven and earth. زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
Other Matches
to set agoing بحرکت انداختن
to set going بحرکت انداختن
to put in motion بحرکت در اوردن
To set in motion. بحرکت ؟ رآوردن
snick بحرکت اوردن سهم
to gather way شروع بحرکت کردن
gestic وابسته بحرکت بدنی
pricks با سیخونک بحرکت واداشتن
prick با سیخونک بحرکت واداشتن
pricked با سیخونک بحرکت واداشتن
pricking با سیخونک بحرکت واداشتن
sailings هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
wafted بهوا راندن بحرکت در اوردن
wafts بهوا راندن بحرکت در اوردن
waft بهوا راندن بحرکت در اوردن
wafting بهوا راندن بحرکت در اوردن
sail هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
bestir بحرکت در اوردن تحریک کردن
sailed هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
moves نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
move نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
valve gear مکانیزمی که برای بحرکت دراوردن سوپاپهای موتورپیستونی
lunitidal وابسته بحرکت جزر ومد دراثر ماه
treadmills چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
treadmill چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
tappet جلو امدگی یا اهرمی که بوسیله چیز دیگری بحرکت اید
hydrofoils سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
hydrofoil سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
conciliate به دست آوردن
come by <idiom> بدست آوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
to get [hold of] something آوردن چیزی
to bring something آوردن چیزی
compass به دست آوردن
achieve به دست آوردن
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
vasbyt تاب آوردن
To cry out . فریاد بر آوردن
To bring into existence . بوجود آوردن
To cite an example . مثال آوردن
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
find به دست آوردن
gained بدست آوردن
implement به اجرا در آوردن
carry out به اجرا در آوردن
abrade سر غیرت آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
attenuation بدست آوردن
actualize به اجرا در آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
holdout دوام آوردن
holdouts دوام آوردن
play-act ادا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
play-acting ادا در آوردن
put ineffect به اجرا در آوردن
put inpractice به اجرا در آوردن
gains بدست آوردن
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
gain بدست آوردن
acquire بدست آوردن
acquire به دست آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
play-acts ادا در آوردن
win به دست آوردن
obtain به دست آوردن
wring به دست آوردن
procure به دست آوردن
woo به دست آوردن
realize به دست آوردن
take به دست آوردن
receive به دست آوردن
To take into account (consideration). بحساب آوردن
step به دست آوردن
get به دست آوردن
gain به دست آوردن
To phrase. به عبارت در آوردن
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
push someone's buttons <idiom> کفر کسی را در آوردن
drive someone round the bend <idiom> جان کسی را به لب آوردن
to give somebody an appetite کسی را به اشتها آوردن
to obtain something بدست آوردن چیزی
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
to run into debt قرض بالا آوردن
to serve something غذا [چیزی] آوردن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to bring something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to bring something گیر آوردن چیزی
to disgrace oneself خفت آوردن بر خود
to live through something تاب چیزی را آوردن
luck out <idiom> خوش شانسی آوردن
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
retaken دوباره به دست آوردن
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
retakes دوباره به دست آوردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
in luck <idiom> خوش شانسی آوردن
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
write up <idiom> مقامی را به حساب آوردن
retake دوباره به دست آوردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
retaking دوباره به دست آوردن
To mimic someone. ادای کسی را در آوردن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
To seek refuge ( shelter). پناه آوردن ( بردن )
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
to bring back memories خاطره ها را به یاد آوردن
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
metaphraze به عبارت دیگر در آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone . کسی را سر غیرت آوردن
To process and treat something . چیزی راعمل آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to buoy something [up] چیزی را بالا روی آب آوردن
in order to <idiom> اعتماد شخص را بدست آوردن
to overexert زیاد به خود فشار آوردن
to buoy something [up] چیزی را به میزان بالا آوردن
parenting پس انداختن و بار آوردن فرزند
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To bring someone to his senses کسی راسر عیل آوردن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
To turn (apple)to someone. به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
To know someone blind spots. رگ خواب کسی را بدست آوردن
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To hit a wining streak. شانس آوردن ( درقمار وغیره )
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
To hold an official inquiry. تحقیق رسمی بعمل آوردن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
collecting بدست آوردن یا دریافت داده
capture عمل بدست آوردن داده
capturing عمل بدست آوردن داده
captures عمل بدست آوردن داده
sound an alarm زنگ خطر را به صدا در آوردن
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
gain the ear <idiom> رگ خواب کسی را به دست آوردن
rack one's brains <idiom> به مغز خود فشار آوردن
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
give someone a good run for her money <idiom> رقابت شدید به وجود آوردن
collects بدست آوردن یا دریافت داده
collect بدست آوردن یا دریافت داده
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
to dig up با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
To put it in black and white . To commit some thing to paper . روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
To cut down expenses . خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
brains مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
to get somebody on the phone <idiom> کسی را پشت تلفن گیر آوردن
to have breakfast brought to your room ناشتا را به اتاقتان [در هتل] آوردن [بیاورند]
To maki faces. دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
analysis بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
to stand the test of time برای مدت زیاد دوام آوردن
make good <idiom> بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to stand the test برای مدت زیاد دوام آوردن
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
lose out <idiom> بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
keep the wolf from the door <idiom> نان بخور و نمیری گیر آوردن
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
bring up <idiom> معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
to get a good return on an investment بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
To drive someone up the wall. کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to push for an answer [in reference to something] برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to make somebody's blood boil <idiom> خون کسی را به جوش آوردن [اصطلاح مجازی]
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
learning curve نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
get دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
gets دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
getting دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
go-getter <idiom> شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
to handle something چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
to tax someone [something] بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
to push your luck [British English] to press your luck [American English] زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
copper mordant دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
adjustable split die وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
scan بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scanned بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scans بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
distributing عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com