English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to knit peace between nations ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
Other Matches
reconciling اشتی دادن
reconcile اشتی دادن
conciliate اشتی دادن
accords اشتی دادن
accorded اشتی دادن
accord اشتی دادن
reconciles اشتی دادن
to make peace between two men دو کس را با هم اشتی دادن
conciliating اشتی دادن
conciliates اشتی دادن
conciliated اشتی دادن
agree اشتی دادن مطابقت کردن
agrees اشتی دادن مطابقت کردن
agreeing اشتی دادن مطابقت کردن
storage interleaving درمیان انباره جای دادن
hemagglutinate منعقدکردن
closes منعقدکردن
closest منعقدکردن
closer منعقدکردن
close منعقدکردن
reconcilement اشتی
detente اشتی
conciliation اشتی
placation اشتی
reconciliation اشتی
makepeace اشتی ده
makepeace اشتی جو
irreconcilable اشتی ناپذیر
to make one'speace اشتی کردن
to be at peace در اشتی بودن
placater اشتی دهنده
to make it up اشتی کردن
to bury the hatchet اشتی کردن
conciliator اشتی دهنده
repatriating اشتی باوطن
repatriates اشتی باوطن
placative اشتی کننده
peaceable اشتی پذیر
placate اشتی کردن
placated اشتی کردن
placating اشتی کردن
peace اشتی صلح
placates اشتی کردن
repatriate اشتی باوطن
pax بوسه اشتی
repatriated اشتی باوطن
kissing kind درحال اشتی
imparlance مهلت برای اشتی
to keep the peace اشتی رابرقرار داشتن
disarm به حالت اشتی درامدن
disarmed به حالت اشتی درامدن
disarms به حالت اشتی درامدن
pax britannica اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
betwixt درمیان
altern یک درمیان
midst درمیان
amid درمیان
between درمیان
alternates یک درمیان
alternate یک درمیان
in between درمیان
tween درمیان
twixt درمیان
amidst درمیان
alternated یک درمیان
encloses درمیان گذاشتن
amid ships درمیان کشتی
interjects درمیان انداختن
interjecting درمیان انداختن
interjected درمیان انداختن
interject درمیان انداختن
amidships درمیان کشتی
Every three days . سه روز درمیان
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
Among the people . درمیان مردم
affiliate درمیان خودپذیرفتن
enclose درمیان گذاشتن
affiliated درمیان خودپذیرفتن
every other day یک روز درمیان
every other d. یک روز درمیان
d. about یک روز درمیان
triple space دو خط درمیان کردن
among درمیان درزمرهء
double space یک خط درمیان نوشتن
affiliating درمیان خودپذیرفتن
enclosing درمیان گذاشتن
affiliates درمیان خودپذیرفتن
interlucent درمیان درخشنده
alternate یک درمیان امدن متناوب
mediated درمیان واقع شدن
mediate درمیان واقع شدن
alternated یک درمیان امدن متناوب
adopting درمیان خود پذیرفتن
cross file یک درمیان در دو جهت قراردادن
adopt درمیان خود پذیرفتن
adopts درمیان خود پذیرفتن
alternates یک درمیان امدن متناوب
mediates درمیان واقع شدن
mediating درمیان واقع شدن
across ازاین سو بان سو درمیان
midship واقع درمیان کشتی
medially چنانکه درمیان باشد
to stand across the road درمیان جاده ایستادن
in- :درمیان گذاشتن جمع کردن
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
epizootic منتشر شونده درمیان جانوران
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
pierglass اینه قدی درمیان دوپنجره
epenthesis الحاق حرفی درمیان کلمه
in :درمیان گذاشتن جمع کردن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
mediated واقع درمیان غیر مستقیم
mediating واقع درمیان غیر مستقیم
mediates واقع درمیان غیر مستقیم
mediate واقع درمیان غیر مستقیم
interscholastic واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
ruderal روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
bass viol ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
to run the gauntlet درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to put in درمیان اوردن نقل قول کردن
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
pyrenran وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intervale پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
triggerman ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
endobiotic زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intra پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
quadrages imal وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
canoness زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
gofer کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gophers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
water plate بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com