English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 190 (8 milliseconds)
English Persian
hanging prevention ممانعت از تعلیق
Other Matches
suspensions تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
arrest جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrested جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
interruption تعلیق
suspension تعلیق
pendency تعلیق
abeyance تعلیق
interruptions تعلیق
deep freeze تعلیق
deep freezes تعلیق
suspensions تعلیق
suspense تعلیق
hangs تعلیق
hang تعلیق
withholding ممانعت
exclusion ممانعت
withhold ممانعت
withholds ممانعت
withheld ممانعت
prevention ممانعت
molestation ممانعت
interdict ممانعت
obstructions ممانعت
interdiction ممانعت
forbiddance ممانعت
restraint ممانعت
block age ممانعت
restraints ممانعت
debarment ممانعت
obstruction ممانعت
engine mounting تعلیق موتور
abeyance or adeyancy تعلیق تعویق
cardanic suspension تعلیق کاردان
four point suspension تعلیق چهارنقطهای
colloidal suspension تعلیق کلوییدی
spring suspension تعلیق فنری
suspensive تعلیق معلق
suspensive درحال تعلیق
suspension ایست تعلیق
precipitable تعلیق پذیر
precipitant تعلیق شدنی
lay off تعلیق کارگر
reduction to absurdity تعلیق به محال
reprieval تعلیق مجازات
suspense درحال تعلیق
suspensions ایست تعلیق
remainder حالت تعلیق
suspension of punishment تعلیق مجازات
stay of proceedings تعلیق دادرسی
probation تعلیق مجازات
denial measures اصول ممانعت
check ممانعت کردن
checked ممانعت کردن
liberalizer رافع ممانعت
impedes ممانعت کردن
blockages ممانعت دریایی
preventer ممانعت کننده
impeded ممانعت کردن
impede ممانعت کردن
checks ممانعت کردن
interference ممانعت غیرمجاز
prohibition تحریم ممانعت
annoyance ممانعت ازردگی
trade barrier ممانعت تجاری
steric hindrance ممانعت فضایی
blockage ممانعت دریایی
forfend ممانعت کردن
turn a deaf ear to <idiom> ممانعت از شنیدن
area interdiction ممانعت در منطقه
area interdiction ممانعت منطقهای
hoisting دستگاه تعلیق جرثقیل
reprieve تعلیق اجرای مجازات
front wheel suspension تعلیق چرخهای جلو
reprieved تعلیق اجرای مجازات
on probation در دوره تعلیق مجازات
reprieves تعلیق اجرای مجازات
on probation به شرط تعلیق مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
reprieving تعلیق اجرای مجازات
suspensor موجب تعلیق نگاهدارنده
suspension wheel چرخ تعلیق خودرو
hanging اویزان درحال تعلیق
to be in suspension در حالت تعلیق بودن
emulsified بحالت تعلیق دراوردن
emulsifies بحالت تعلیق دراوردن
emulsify بحالت تعلیق دراوردن
emulsifying بحالت تعلیق دراوردن
reductio ad absurdum تعلیق بامر محال
liberalised رفع ممانعت کردن
hindered rotation چرخش ممانعت شده
liberalizing رفع ممانعت کردن
liberalized رفع ممانعت کردن
liberalizes رفع ممانعت کردن
liberalises رفع ممانعت کردن
write inhibit ring حلقه ممانعت از نوشتن
liberalising رفع ممانعت کردن
stalling ماندن ممانعت کردن
stall ماندن ممانعت کردن
liberalize رفع ممانعت کردن
rein ممانعت لجام زدن
torsion bar بار پیچشی اهرم تعلیق
front axle suspension اویزش یا تعلیق اکسل جلو
hypostasis موجود فرضی حالت تعلیق
stultification تعلیق بمحال احمق ساختن
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
suspending معلق کردن تعلیق دادن
suspend معلق کردن تعلیق دادن
privations محروم سازی تعلیق مقام
privation محروم سازی تعلیق مقام
suspends معلق کردن تعلیق دادن
forclosure سلب حق اقامه دعوی ممانعت
forestall پیش افتادن ممانعت کردن
prevented مانع شدن ممانعت کردن
denials ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
denial ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
mutual exclusion ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
prevents مانع شدن ممانعت کردن
preventing مانع شدن ممانعت کردن
prevent مانع شدن ممانعت کردن
denial measures تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
forestalled پیش افتادن ممانعت کردن
forestalls پیش افتادن ممانعت کردن
competition clause شرط ممانعت از دخول دیگران
blocking and chocking ممانعت و راه بندی کردن
preventive عامل ممانعت جلوگیری کننده
blankest ممانعت از امتیاز گیری حریف
stramline flow جریان موازی یابی ممانعت
blank ممانعت از امتیاز گیری حریف
suspends تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspend تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspending تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
buggie بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
survived ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
surviving ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survives ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survive ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
obstructions حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
obstruction حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
interdict ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
clearing block قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
interdiction ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
disperse [درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
terrain avoidance ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
stickers اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
sticker اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
aerosols تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
aerosol تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
emulsion تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsions تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioning تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioned تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
suspension strap نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
back pressure valve سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
censeur ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
interlock وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocks وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocking وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocked وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
precipitate غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
to suspend [stay] a ruling [proceedings] [the execution] تعلیق کردن حکمی [دعوایی ] [ اجرای حکمی] [قانون]
suspension of arms اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
prevention of stripping ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
contact burst preclusion ضامن ضد انفجار ضربتی وسیله ممانعت از انفجار دراثر اصابت
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
counterflak اتش خنثی کننده توپخانه پدافندهوایی ضد پدافند هوایی عملیات ممانعت از پدافندهوایی
air interdiction عملیات ممانعتی هوایی ممانعت هوایی
detention of pay ممانعت ازپرداخت حقوق توقیف حقوق
obstruction خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
obstructions خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
lattice suspension bridge پل تعلیق مشبک پل اویز مشبک
hinder ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindered ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindering ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinders ممانعت کردن جلوگیری کردن
trapping اختلاف در امواج رادار ممانعت از پخش امواج رادار
realistic deterrence میخکوب کردن حقیقی استراتژی سد کردن پیشروی کمونیسم در دنیا ممانعت حقیقی از پیشرفت کمونیسم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com