English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 145 (7 milliseconds)
English Persian
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
Other Matches
high time هنگام خوشی وعیش ونوش
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
sensuous مبنی بر لذات جسمانی
sensuously مبنی بر لذات جسمانی
self denial ترک لذات نفس
sparing ممسک
cheese-paring ممسک
skinflints ادم ممسک
charioteers ممسک الاعنه
charioteer ممسک الاعنه
skinflint ادم ممسک
the waggoner ممسک الا اعنه
aurigae ممسک الاعنه گیرنده ریسمان اوریگا
auriga ممسک الاعنه گیرنده ریسمان اوریگا
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
engagements زد و خورد
punch-up زد و خورد
feed خورد
passage of arms زد و خورد
prize fighting زد و خورد
engagement زد و خورد
punch-ups زد و خورد
feeds خورد
ate خورد
encounter زد و خورد
encounters زد و خورد
encountered زد و خورد
encountering زد و خورد
feedback پس خورد
he partook of fare ازخوراک ما خورد
it ran into ten editions ده چاپ خورد
melec زدو خورد
misfeed سوء خورد
parallel feed خورد موازی
pin feed خورد سنجاقی
waterline خط بر خورد اب باکشتی
the timber warped تیرپیچ خورد
eating خورد و خوراک
squish خورد کردن
self absorbed در خورد فرورفته
regulating slack خورد دادن
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
pulverizer خورد کننده
to rub a thing in چیزیرا خورد
he drank himself to death خورد که مرد
passage at arms زدو خورد
card feed خورد کارت
face down feed خورد رو به پایین
face up feed خورد رو به بالا
feedback circuit مدار پس خورد
feedback باز خورد
to sinister in خورد رفتن
drank عرق خورد
drank نوشابه خورد
drank خورد سرکشید
cross feed خورد متقابل
He fell on his face. با صورت خورد زمین
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
whang صدای بر خورد دو جسم
overwhelming خورد کننده پرقدرت
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
eating disorder اختلال خورد و خوراک
diners کسی که شام می خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
diner کسی که شام می خورد
warfare نزاع زدو خورد
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
force-fed به زور به خورد کسی دادن
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
berber knot گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
you shall rue it از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com