Total search result: 235 (42 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
forbid |
ممنوع کردن |
forbids |
ممنوع کردن |
debar |
ممنوع کردن |
debarred |
ممنوع کردن |
debarring |
ممنوع کردن |
debars |
ممنوع کردن |
prohibit |
ممنوع کردن |
prohibiting |
ممنوع کردن |
prohibits |
ممنوع کردن |
restrict |
ممنوع کردن |
restricting |
ممنوع کردن |
restricts |
ممنوع کردن |
to bar somebody from something [doing something] |
ممنوع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ] |
|
|
Search result with all words |
|
bar |
بازداشتن ممنوع کردن |
bars |
بازداشتن ممنوع کردن |
outlaw |
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن |
outlawed |
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن |
outlawing |
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن |
outlaws |
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن |
countermand |
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن |
countermanded |
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن |
countermanding |
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن |
countermands |
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن |
prohibit |
ممنوع کردن تحریم کردن |
prohibiting |
ممنوع کردن تحریم کردن |
prohibits |
ممنوع کردن تحریم کردن |
proscribe |
ممنوع ساختن تحریم کردن |
proscribed |
ممنوع ساختن تحریم کردن |
proscribes |
ممنوع ساختن تحریم کردن |
proscribing |
ممنوع ساختن تحریم کردن |
commit no nuisance |
ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است |
disbar |
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء |
disbarment |
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن |
seal off |
محاصره کردن ممنوع الورود کردن |
to bar somebody from a competition |
شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن |
Other Matches |
|
prohibbited |
ممنوع |
illicit |
ممنوع |
barred |
ممنوع |
taboos |
ممنوع |
forbidden |
ممنوع |
in d. |
ممنوع |
taboo |
ممنوع |
prohibited |
ممنوع |
disallowable |
ممنوع |
impermissible |
ممنوع |
it's forbidden to ... |
ممنوع است که... |
prohibited |
ممنوع شده |
prohibited goods |
اشیاء ممنوع |
rule out |
ممنوع ساختن |
closed |
ممنوع الورود |
forbidden vibration |
ارتعاشات ممنوع |
no parking |
توقف ممنوع |
forbidden |
ممنوع شده |
NO PARKING |
پارکینگ ممنوع |
forbidden zone |
ناحیه ممنوع |
forbidden band |
نوار ممنوع |
no waiting |
توقف ممنوع |
to be absolutely forbidden [prohibited] |
مطلقا ممنوع بودن |
no smoking allowed |
استعمال دخانیان ممنوع |
ban item |
کالای ممنوع الورود |
No left [right] turn! |
گردش به چپ [راست] ممنوع! |
No camping |
چادر زدن ممنوع |
forbidden energy zone |
ناحیه انرژی ممنوع |
forbidden transition |
جهش الکترونی ممنوع |
No camping |
اردو زدن ممنوع |
it is strictly forbidden |
اکیدا ممنوع است |
the import of which is prohibited |
ان کالا ممنوع الورود است |
no thoroughfare |
امدو شدیاعبور) ممنوع است |
dry town |
شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است |
dut of court |
ممنوع از اینکه دادگاه بافهارارتش رسیدگی می نماید |
fence month |
ماهی که شکارگوزن یاماهی گیری دران ممنوع است |
talking is not permitted |
سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است |
weather bound |
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب |
forbidden fruit |
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند |
forbidden fruits |
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند |
black book |
دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
screens |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
screening, screenings |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
reforest |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
reforested |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
screen |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |