Dictiornary-Farsi | منبسط شدنی توسعه پذیر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
extensible	منبسط شدنی توسعه پذیر


Other Matches

expand	منبسط کردن توسعه دادن
expanding	منبسط کردن توسعه دادن
expands	منبسط کردن توسعه دادن
extendable	توسعه پذیر
extensible	توسعه پذیر
flexible	انعطاف پذیر تا شدنی
extensible language	زبان توسعه پذیر
condensable	چگال پذیر خلاصه شدنی
temptable	فریفته شدنی وسوسه پذیر
pliable	انحناء پذیر نرم شدنی
transpirable	قابل ترشح فاش شدنی رخنه پذیر
eisa	معماری استاندارد صنعت توسعه پذیر
extended industry standard architecture	معماری استاندارد صنعت توسعه پذیر
expands	منبسط شدن منبسط کردن
expanding	منبسط شدن منبسط کردن
expand	منبسط شدن منبسط کردن
development	رشد و توسعه اقتصادی ارایش دادن زمین توسعه وضعیت
enhancing	در یک IBM PC توسعه EMS روش استاندارد توسعه حافظه اصلی در PC
enhances	در یک IBM PC توسعه EMS روش استاندارد توسعه حافظه اصلی در PC
developments	رشد و توسعه اقتصادی ارایش دادن زمین توسعه وضعیت
enhance	در یک IBM PC توسعه EMS روش استاندارد توسعه حافظه اصلی در PC
enhanced	در یک IBM PC توسعه EMS روش استاندارد توسعه حافظه اصلی در PC
characteristics of underdeveloping	مشخصات کشورهای در حال توسعه ویژگیهای توسعه نیافتگی
lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
international development association	مجمع بین المللی توسعه مجمعی است وابسته به بانک جهانی که به منظور کمک به کشورهای توسعه نیافته ایجاد شده است
distent	منبسط
trig	منبسط
prolate	منبسط
extend	منبسط کردن
stretches	منبسط شدن
rarify	منبسط کردن
explode	منبسط کردن
rarefy	منبسط کردن
exploded	منبسط کردن
explodes	منبسط کردن
expanded	منبسط شده
exploding	منبسط کردن
extending	منبسط کردن
extends	منبسط کردن
patulous	منبسط پهن
stretch	منبسط شدن
expander	منبسط کننده
stretched	منبسط شدن
artificial expended clay	رس منبسط شده مصنوعی
stretch	منبسط کردن کش امدن
volume expander	منبسط کننده دینامیکی
cellular expanded	بتن با حفره منبسط
stretches	منبسط کردن کش امدن
stretched	منبسط کردن کش امدن
upstroke	خط منبسط بطرف بالا
porrect	پهن شده منبسط
extensor	عضلهء منبسط ماهیچهء بازکننده
porrect	منبسط کردن ارائه دادن
outreach	توسعه یافتن توسعه
reparable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
educatable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
educable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
ascendable	تفوق پذیر فراز پذیر
ascendible	تفوق پذیر فراز پذیر
mixable	امیزش پذیر امتزاج پذیر
repairable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
adaptable organism	موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
adjustable wheel	چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
let off <idiom>	خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
ramrods	خم شدنی
makeable <adj.>	شدنی
solvency	حل شدنی
practicable <adj.>	شدنی
manageable <adj.>	شدنی
ramrod	خم شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	شدنی
makable <adj.>	شدنی
dissoluble	حل شدنی
resolvable	حل شدنی
doable	شدنی
workable <adj.>	شدنی
executable <adj.>	شدنی
solubility	حل شدنی
dissolvable	حل شدنی
dissolvable	اب شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	شدنی
solvable	حل شدنی
water-soluble	حل شدنی در آب
collapsible	له شدنی
possible	شدنی
feasible	شدنی
pracitcable	شدنی
achievable <adj.>	شدنی
contrivable <adj.>	شدنی
doable <adj.>	شدنی
feasible <adj.>	شدنی
tameable	رام شدنی
ductile	مفتول شدنی
contrivable <adj.>	انجام شدنی
tensive	کشیده شدنی
dissolvable	معاف شدنی
eradiacable	ریشه کن شدنی
changeable	دگرگون شدنی
amenable	رام شدنی
erasable	پاک شدنی
appeasable	ارام شدنی
drawable	کشیده شدنی
exemptible	معاف شدنی
feasibility	شدنی بودن
superimposable	اضافه شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	انجام شدنی
superable	مغلوب شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	انجام شدنی
liquid	پول شدنی
makeable <adj.>	انجام شدنی
manageable <adj.>	انجام شدنی
feasible <adj.>	انجام شدنی
doable <adj.>	انجام شدنی
erectile	سیخ شدنی
eversible	واژگون شدنی
talus	رام شدنی
spoilable	خراب شدنی
tawie	رام شدنی
practicable <adj.>	انجام شدنی
erectile	راست شدنی
surmountable	فائق شدنی
tamable	رام شدنی
liquids	پول شدنی
biddability	مزایده شدنی
convertibility	تسعیر شدنی
vaporizable	بخار شدنی
vaporable	بخار شدنی
convincible	متقاعد شدنی
absorbable	جذب شدنی
abrogable	منسوخ شدنی
abolishable	موقوف شدنی
corrodible	خورده شدنی
despairing	مایوس شدنی
corruptible	گمراه شدنی
crystallizable	بلوری شدنی
acidifiable	اسیدی شدنی
contractible	کوچک شدنی
buyable	خریده شدنی
assimilable	جذب شدنی
ascertainable	محقق شدنی
archival	بایگانی شدنی
applicatory	اعمال شدنی
compressible	خلاصه شدنی
condensable	غلیظ شدنی
congealable	بسته شدنی
conquerable	مغلوب شدنی
consumable	مصرف شدنی
consumptible	تمام شدنی
wieldy	اداره شدنی
debauchable	بدراه شدنی
exhaustible	تمام شدنی
depletable	تمام شدنی
depreciable	مستهلک شدنی
depreciable	کم بها شدنی
transmutative	تبدیل شدنی
annihilable	نابود شدنی
tractile	کشیده شدنی
diffusible	پاشیده شدنی
dispersible	متفرق شدنی
disposable end item	امادمصرفی شدنی
separable	جدا شدنی
dissolvable	تجزیه شدنی
transplantable	پیوند شدنی
transposable	جابجا شدنی
approachable	نزدیک شدنی
perceptible	ادراک شدنی
renewable	تجدید شدنی
perishable	فاسد شدنی
perishable	هلاک شدنی
perishable	نابود شدنی
decomposable	فاسد شدنی
attainable	نائل شدنی
locking	قفل شدنی
deducible	استنباط شدنی
detachable	جدا شدنی
achievable <adj.>	انجام شدنی
rightable	درست شدنی
removable	رفع شدنی
in sight	دیده شدنی
inculpable	متهم شدنی
reducible	ساده شدنی
pulverizable	پودر شدنی
pulverable	پودر شدنی
inflexional	صرف شدنی
inquirable	جویا شدنی
inscribable	محاط شدنی
inspirable	الهام شدنی
insurable	بیمه شدنی
invertible	معکوس شدنی
precipitant	تعلیق شدنی
isoable	جدا شدنی
improvability	اصلاح شدنی
removable	برداشته شدنی
rightable	راست شدنی
retracttable	جمع شدنی
retractile	جمع شدنی
food for powder	کشته شدنی