Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
gravy train
منبع درامد بدون زحمت
gravy trains
منبع درامد بدون زحمت
Other Matches
trouble-free
<adj.>
بدون زحمت
problem-free
<adj.>
بدون زحمت
to spin one's wheels
<idiom>
بدون نتیجه زحمت کشیدن
[اصطلاح روزمره]
ghost signals
علایم راداری بدون منبع
disposable personal income
درامد شخصی قابل تصرف درامد خالص پس از کسرمالیات
ups
منبع تغذیه که حاوی منبع متناوب است به قط عات ,حتی پس از یک خرابی اساسی
uninterruptable power supply
منبع تغذیه که میتواند یک منبع متناوب برای قطعه تولید کند حتی پس از یک خرابی اصلی
deadlock
موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
gini coefficient
شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
line source
منبع خطی منبع شبکه
functional distribution of income
توزیع درامد بر حسب کارکرد توزیع درامد بین عوامل تولیدبدون توجه به مالکیت عوامل تولید
regressive income tax
مالیات بر درامد کاهنده مالیات بر درامد نزولی
life cycle hypothesis
فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
informally
بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation
بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
unformed
بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
flat
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently
آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
Taoism
روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
parataxis
مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law
مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
unstressed
بدون اضطراب بدون کشش
offhand
بدون مقدمه بدون تهیه
unbranched
بدون انشعاب بدون شعبه
achylous
بدون کیلوس بدون قیلوس
suffring
زحمت
troublous
پر زحمت
discomfiture
زحمت
to take pains
زحمت یا
durdge
زحمت کش
pains
زحمت
arduous
پر زحمت
effortless
بی زحمت
botheration
زحمت
discommodity
زحمت
laboursome
زحمت کش
long suffering
زحمت کش
heavily
به زحمت
long-suffering
زحمت کش
pain
زحمت
painstakingly
زحمت کش
fagger
زحمت کش
todo
زحمت
painstaking
زحمت کش
suffer
زحمت
kiaugh
زحمت
sufferings
زحمت
inconveniencing
زحمت
tugs
زحمت
tugging
زحمت
tugged
زحمت
tug
زحمت
paining
زحمت
laborious
زحمت کش
discomforts
زحمت
hard working
زحمت کش
suffering
زحمت
operose
زحمت کش
drudges
زحمت کش
discomfort
زحمت
drudge
زحمت کش
eath
بی زحمت
effortlessly
بی زحمت
studious
<adj.>
زحمت کش
industrious
<adj.>
زحمت کش
inconvenience
زحمت
hardworking
<adj.>
زحمت کش
suffered
زحمت
inconveniences
زحمت
inconvenienced
زحمت
sedulous
<adj.>
زحمت کش
diligent
<adj.>
زحمت کش
suffers
زحمت
assiduous
<adj.>
زحمت کش
cumbrous
مایه زحمت
disburdenment
رفع زحمت
productive of annoyance
باعث زحمت
paining
زحمت دادن به
labored
زحمت کشیدن
(be) put out
<idiom>
اسباب زحمت
labored
زحمت کوشش
studiousness
زحمت کشی
pains
زحمت دادن به
pain
زحمت دادن به
labors
زحمت کشیدن
inconvenienced
اسباب زحمت
inconveniences
اسباب زحمت
troubles
مزاحمت زحمت
inconveniencing
اسباب زحمت
bother
مایه زحمت
labour
زحمت کوشش
bothered
مایه زحمت
trouble
مزاحمت زحمت
labors
زحمت کوشش
labour
زحمت کشیدن
discommodity
اسباب زحمت
inconvenience
اسباب زحمت
bothering
مایه زحمت
bothers
مایه زحمت
discommode
زحمت دادن
troubling
مزاحمت زحمت
Deduct it from my monthly salary .
زحمت را کم کردن
toiling
زحمت کشیدن
travail
رنج زحمت
tormented
ازار زحمت
torments
ازار زحمت
if it is inconvenient for you
زحمت است زحمت است
plod
زحمت کشیدن
labor
زحمت کشیدن
labor
زحمت کوشش
plodding
زحمت کشیدن
to put a bout
زحمت دادن
toil
زحمت کشیدن
it smells of the lamp
با زحمت فراوان
plodded
زحمت کشیدن
tormenting
ازار زحمت
toiled
زحمت کشیدن
plods
زحمت کشیدن
cumbersome
مایه زحمت
easier
بی زحمت اسوده
perquisites
زحمت وهنرشخصی
easiest
بی زحمت اسوده
difficulties
اشکال زحمت
agreat d. of trouble
بسی زحمت
difficulty
اشکال زحمت
painfulness
زحمت سختی
mockery
زحمت بیهوده
perquisite
زحمت وهنرشخصی
torment
ازار زحمت
lostlabour
زحمت بیخود
long suffering
زحمت کشی
easy
بی زحمت اسوده
encumbered
اسباب زحمت شدن
toiled
کار پر زحمت کشمکش
emcumber
اسباب زحمت شدن
encumbrances
اسباب زحمت گرفتاری
encumbers
اسباب زحمت شدن
incumber
ایباب زحمت شدن
hach
درشکه کرایهای زحمت
encumbering
اسباب زحمت شدن
encumber
اسباب زحمت شدن
toil
کار پر زحمت کشمکش
painstacking
زحمت سعی و کوشش
productive of annoyance
زحمت رسان ازارنده
encumbrance
اسباب زحمت گرفتاری
toiling
کار پر زحمت کشمکش
if you please
بیزحمت زحمت کشیده
raise eyebrows
<idiom>
ایجاد مشکل و زحمت
pesky
زحمت دهنده مزاحم
strike off
بی زحمت درست کردن
lay out oneself
بخود زحمت دادن
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
cumbrous
اسباب زحمت پرزحمت
laboured
به زحمت درست شده
take the trouble
<idiom>
ارزش زحمت را داشتن
to put to inconvenience
اسباب زحمت شدن
swink
زحمت کشیدن مشقت
burn the midnight oil
<idiom>
[زحمت زیاد کشیدن]
i wish to spqre you trouble
زحمت شما را کم کنم
muck
خراب کردن زحمت کشیدن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
I'll trouble you to be quiet.
می شود بی زحمت حرف نزنی؟
Sorry to have troubled(inconvenienced)you.
خیلی می بخشید زحمت دادیم
i am sorry to trouble you
ببخشید اسباب زحمت شدم
elaborating
به زحمت ساختن دارای جزئیات
troubles
رنجه کردن زحمت دادن
trouble
رنجه کردن زحمت دادن
troubling
رنجه کردن زحمت دادن
troublemakers
موجد زحمت ودردسر اشوبگر
troublemaker
موجد زحمت ودردسر اشوبگر
elaborated
به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborate
به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborates
به زحمت ساختن دارای جزئیات
I took a great deal of trouble over it.
روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
laboriously
ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
We should be leaving now.
باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
bothered
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothering
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bother
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothers
زحمت دادن مخل اسایش شدن
to labour
[British English]
در کار رنج بردن
[زحمت کشیدن ]
to labor
[American English]
در کار رنج بردن
[زحمت کشیدن ]
returned
درامد
it wasprologue to the nextmove
درامد
earning
درامد
hatches
درامد
admissions
درامد
hatch
درامد
gainings
درامد
return
درامد
makings
درامد
returning
درامد
returns
درامد
total income
درامد کل
comings in
درامد
total revenue
درامد کل
earnings
درامد
hatched
درامد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com