English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
Other Matches
bide one's time <idiom> صبورانه منتظر فرصت بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in demand خریدارداشتن مطلوب بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
awaiting منتظر بودن
awaited منتظر بودن
awaits منتظر بودن
await منتظر بودن
abhide منتظر بودن
to look out منتظر بودن
sweat out <idiom> با دلواپسی منتظر بودن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
hang about در نزدیکی منتظر بودن
lie over متمایل بودن منتظر ماندن
expects انتظار داشتن منتظر بودن
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
expecting انتظار داشتن منتظر بودن
expected انتظار داشتن منتظر بودن
expect انتظار داشتن منتظر بودن
lurked درانتظار فرصت بودن
watch one's time مراقب فرصت بودن
lurk درانتظار فرصت بودن
lurks درانتظار فرصت بودن
lurking درانتظار فرصت بودن
waited چشم براه بودن منتظر شدن
wait چشم براه بودن منتظر شدن
waits چشم براه بودن منتظر شدن
to feverishly look forward to something با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
to look forward to something excitedly با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
favourble balance of trade تعادل مطلوب تجارتی موازنه مثبت بیشتر بودن صادرات یک کشور ازوارداتش
waiting game صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
standbys منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
standby منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
utopiannism اعتقاد به مدینه فاضله روش فکری افلاطون فرانسیس بیکن سر توماس مور و ..... که در اثار خودجامعهای با تاسیسات مطلوب و افراد بی عیب و درحد کمال مطلوب ایجاد و ان را به عنوان الگویی برای جوامع جهان معرفی کرده اند
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
caretaker status وضعیت منتظر استفاده تاسیسات ذخیره تاسیسات منتظر اشغال
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
favorite مطلوب
optimum حد مطلوب
optimum مطلوب
favorable مطلوب
favorites مطلوب
favourite or vor مطلوب
favourites مطلوب
indign نا مطلوب
coveted مطلوب
desired مطلوب
favourite مطلوب
optimal حد مطلوب
desirable خواستنی مطلوب
merit goods کالاهای مطلوب
optimum مقدار مطلوب
at a premium بسیار مطلوب
optimum حالت مطلوب
ideals کمال مطلوب
lief مطلوب مایل
ideal کمال مطلوب
target profit سود مطلوب
favourable موافق مطلوب
economic order quantity حد مطلوب سفارش
safe velocity سرعت مطلوب
optimal solution راه حل مطلوب
desired leading مسیر مطلوب
nice دلپذیر مطلوب
nicer دلپذیر مطلوب
nicest دلپذیر مطلوب
optimum height ارتفاع مطلوب
optimum output تولید مطلوب
optimum point نقطه مطلوب
optimum population حد مطلوب جمعیت
optimum speed سرعت مطلوب
It is much sought after. بسیار مطلوب است.
optimal planning برنامه ریزی مطلوب
eligible واجد شرایط مطلوب
bland شیرین و مطلوب نجیب
inflationary gap سطح اشتغال مطلوب
blandest شیرین و مطلوب نجیب
desired rate of development نرخ مطلوب توسعه
blander شیرین و مطلوب نجیب
optimization بدست اوردن حد مطلوب
favourably بطور مساعد یا مطلوب
ideal irrigation interval فاصله مطلوب ابیاری
optimum allocation of resources تخصیص مطلوب منابع
towardly امید بخش مطلوب
optimal مربوط به کمال مطلوب
ideally مطابق ارزو و یاکمال مطلوب
desirability درجه تمایل شرایط مطلوب
idealistic مطلوب وابسته به ارمان گرایی
desired rate of capital accumulation نرخ تراکم سرمایه مطلوب
your action produced the desired effect اقدامتان اثر مطلوب بخشید
desired ground zone نقطه ترکش اتمی مطلوب
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
desideratum ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
beau ideal زیبای تمام عیار کمال مطلوب
desired leading سمت حرکت مطلوب هواپیما یا ناو
wistful منتظر
anticipatory منتظر
waiting منتظر
waiter منتظر
inexpectant نا منتظر
trray منتظر
waiters منتظر
expectant of منتظر
anticipant منتظر
anticipator منتظر
trray منتظر شدن
tuner زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
tuners زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
deliberates با فرصت
deliberations فرصت
season فرصت
deliberate با فرصت
deliberation فرصت
deliberating با فرصت
deliberated با فرصت
deliberate attack تک با فرصت
seasoned فرصت
seasons فرصت
space فرصت
spaces فرصت
times فرصت
opportunities فرصت
chars فرصت
opportunity فرصت
occasioned فرصت
occasion فرصت
at one's leisure سر فرصت
breather فرصت
breathers فرصت
oportunity فرصت
occasions فرصت
time فرصت
timed فرصت
char فرصت
charring فرصت
chare فرصت
occasioning فرصت
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
to wait for any one منتظر کسی شدن
on deck دونده منتظر نوبت
to look forward to something منتظر چیزی شدن
i await you منتظر شما هستم
i pause for a reply منتظر پاسخ هستم
to look for anything منتظر چیزی شدن
less than release unit یکان منتظر حمل
chancing فرصت بل گرفتن
occasioned فرصت مناسب
at leisure فرصت دار
head start فرصت برتری
make time فرصت کردن
head starts فرصت برتری
deliberate defense پدافند با فرصت
opportunism فرصت طلبی
tidewaiter مترصد فرصت
tidewaiter درانتظار فرصت
occasions فرصت مناسب
times فرصت موقع
times فرصت مجال
timed فرصت موقع
timed فرصت مجال
time فرصت موقع
time فرصت مجال
occasioning فرصت مناسب
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
opportunist فرصت طلب
leisure فرصت مجال
chancing فرصت مجال
market opportunity فرصت بازار
opportunity cost هزینه فرصت
breathing gap فرصت سر خاراندن
get a break <idiom> فرصت داشتن
chance فرصت مجال
foot in the door <idiom> گشایش یا فرصت
chances فرصت بل گرفتن
chance فرصت بل گرفتن
last-ditch آخرین فرصت
occasion فرصت مناسب
betimes در اولین فرصت
deliberate breaching نفوذ با فرصت
chances فرصت مجال
chanced فرصت بل گرفتن
vantage تفوق فرصت
chanced فرصت مجال
to look forward to something با خوشحالی منتظر چیزی شدن
abide منتظر شدن وفا کردن
we watched for his arrival منتظر ورود او شدیم یا بودیم
abided منتظر شدن وفا کردن
await منتظر شدن انتظار داشتن
stick around <idiom> همین دوروبر منتظر ماندن
awaited منتظر شدن انتظار داشتن
abides منتظر شدن وفا کردن
awaits منتظر شدن انتظار داشتن
awaiting منتظر شدن انتظار داشتن
slot machine ماشین خودکاری که پول درسوراخ ان انداخته و کالای مطلوب را تحویل میگیرند
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
slot machines ماشین خودکاری که پول درسوراخ ان انداخته و کالای مطلوب را تحویل میگیرند
gain opportunity فرصت را مغتنم شمردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com