English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 97 (6 milliseconds)
English Persian
the utmost love منتهای دوستی
Other Matches
at best منتهای مراتب
with all speed منتهای سرعت
the uttermost poverty منتهای بینوایی
head over heels <idiom> منتهای درجه
low water mark منتهای بدی اوضاع
the utmost limits دورترین منتهای کوشش
to work out منتهای استفاده را کردن از
utmost منتهای کوشش حداکثر
it was at its height به منتهای درجه رسیده بود
it is of the last importance منتهای اهمیت را دارا است
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
to exhaust one's efforts منتهای کوشش را بعمل اوردن
to strain every nerve منتهای کوشش را بعمل اوردن
to stain every nervers منتهای کوشش خود را کردن
epicurus بود خوش گذرانی منتهای سعادت
i did my very best منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
uxoriousness زن دوستی
togetherness دوستی
philogyny زن دوستی
sodality دوستی
friendship دوستی
brotherliness دوستی
friendships دوستی
fellowships دوستی
fellowship دوستی
peace دوستی
protestation of frienship ادعای دوستی
professed love دوستی زبانی
philoprogenitiveness بچه دوستی
ritualism تشریفات دوستی
brotherly ازروی دوستی
paternal love دوستی پدرانه
self love خود دوستی
taphophilia گور دوستی
humanitarianism بشر دوستی
wanderlust اوارگی دوستی
altruism نوع دوستی
ties of friendship قیودیاعلاقه دوستی
under cover of frind ship بعنوان دوستی
philanthropy بشر دوستی
ophilia مار دوستی
love feast عید دوستی
fraternal love دوستی برادری
lastering friendship دوستی پا بر جا یا ثابت
fraternization دوستی کردن
algophilia درد دوستی
motherly love دوستی مادرانه
excessive love دوستی زیاد
negrophilism دوستی بازنگیان
negrophilism سیاه دوستی
electrophilic attack حمله الکترون دوستی
endearing از روی دوستی و محبت
kiss of death دوستی خاله خرسه
fawns افهار دوستی کردن
The bonds of friendship (affection). رشته دوستی والفت
humanitarianism فلسفه همنوع دوستی
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend ! معنی دوستی را هم فهمیدیم
cozy up to (someone) <idiom> باکسی دوستی برقرارکردن
bibliomania جنون کتاب دوستی
breach of friendship بهم زدن دوستی
fawn افهار دوستی کردن
electrophilic addition افزایش الکترون دوستی
fawned افهار دوستی کردن
algolagnia درد دوستی جنسی
to make friends with anyone با کسی اشنایی یا دوستی
liquorish حاکی ازنوشابه دوستی
sportsmanship ورزش دوستی مردانگی
humanitarianism مسلک بشر دوستی
ties of friendship انچه دوستی اقتضامیکند
patriotically از روی میهن دوستی
gregariously از روی جمعیت دوستی
philosophically ازراه حکمت دوستی
i reckon اطمینان به دوستی کسی داشتن
He did it out of friendship. ازروی دوستی اینکار راکرد
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
theocentricity توجه بخدا خدا دوستی
they are sworn frends با هم پیمان دوستی بسته اند
humanism نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
electrophilic aromatic substitution استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
theocentrism توجه بخدا خدا دوستی
nucleophilic aromatic substitution استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
to interrupt a friendship رشته دوستی را با کسی پاره کردن
i reckon روی دوستی کسی حساب کردن
(not) have anything to do with someone <idiom> نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
haunts دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunt دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
they are sworn frends بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
wanderlust علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
humanism مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
snake in the grass <idiom> دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
Please accept this gift as a mark of my friendship. لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
curry favor <idiom> هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
backstabber خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
formulism رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
rapallo treaty قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
peace pact میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com