Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English
Persian
to stain every nervers
منتهای کوشش خود را کردن
Other Matches
the utmost limits
دورترین منتهای کوشش
utmost
منتهای کوشش حداکثر
i did my best
منتهای کوشش خود را کردم
to strain every nerve
منتهای کوشش را بعمل اوردن
to exhaust one's efforts
منتهای کوشش را بعمل اوردن
i did my very best
منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
to work out
منتهای استفاده را کردن از
head over heels
<idiom>
منتهای درجه
with all speed
منتهای سرعت
the utmost love
منتهای دوستی
the uttermost poverty
منتهای بینوایی
at best
منتهای مراتب
striven
کوشش کردن
assays
کوشش کردن
attempted
کوشش کردن
attempt
کوشش کردن
labors
کوشش کردن
labored
کوشش کردن
try
کوشش کردن
labour
کوشش کردن
bend
کوشش کردن
to bend effort
کوشش کردن
tries
کوشش کردن
assay
کوشش کردن
striving
کوشش کردن
to make an effort
کوشش کردن
to exert oneself
کوشش کردن
attempting
کوشش کردن
strived
کوشش کردن
strives
کوشش کردن
strive
کوشش کردن
attempts
کوشش کردن
labor
کوشش کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
low water mark
منتهای بدی اوضاع
to run one's head aginst a w
کوشش بیفایده کردن
pegs
کوشش کردن درجه
to milk the ram
کوشش بیهوده کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
peg
کوشش کردن درجه
strains
کوشش زیاد کردن
to break butterfly on wheel
کوشش بیهوده کردن
to f. a dead horse
کوشش بی فایده کردن
strain
کوشش زیاد کردن
it was at its height
به منتهای درجه رسیده بود
it is of the last importance
منتهای اهمیت را دارا است
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
to guess at a riddle
کوشش درحل معمایی کردن
to plough the sand
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough sands
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
epicurus
بود خوش گذرانی منتهای سعادت
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to slog one's guts out
<idiom>
با کوشش سخت کار کردن
[اصطلاح]
to cultivate good manners
کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to affect something
[cultivate for effect]
کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
to strain
کوشش سخت کردن
[برای رسیدن به هدف]
struggle
تقلا کردن کوشش کردن
struggles
تقلا کردن کوشش کردن
struggled
تقلا کردن کوشش کردن
make a push
کوشش کردن عجله کردن
struggling
تقلا کردن کوشش کردن
to catch at something
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
agonism
کوشش
scrambled
کوشش
attempts
کوشش
scrambles
کوشش
trial
کوشش
muss
کوشش
scrambling
کوشش
stru gglingly
با کوشش
trials
کوشش
endeavor
کوشش
attempt
کوشش
endevour
کوشش
scramble
کوشش
attempting
کوشش
effortless
بی کوشش
strugglingly
با کوشش
effortlessly
بی کوشش
stretches
کوشش
attempted
کوشش
work
کوشش
fists
کوشش
effort
کوشش
efforts
کوشش
stretched
کوشش
assay
کوشش
worked
کوشش
assays
کوشش
conatus
کوشش
fist
کوشش
stretch
کوشش
diligency
کوشش پیوسته
slogged
کوشش سخت
slog
کوشش سخت
an abortive attempt
کوشش بیهوده
bustle
تقلا کوشش
labor
زحمت کوشش
bustled
تقلا کوشش
diligence
کوشش پیوسته
steadily
باسعی و کوشش
dead lift
کوشش بیهوده
dead pull
کوشش بیهوده
spasmodic efforts
کوشش متناوب
ineffectual struggle
کوشش بیهوده
lostlabour
کوشش بیهوده
tugs
کشش کوشش
tugging
کشش کوشش
tugged
کشش کوشش
tug
کشش کوشش
all out
بامنتهای کوشش
slogging
کوشش سخت
industriousness
سعی و کوشش
bustles
تقلا کوشش
flash in the pan
کوشش بیهوده
trial and error
کوشش و خطا
try
ازمون کوشش
labour
زحمت کوشش
strenuosity
کوشش بلیغ
slogs
کوشش سخت
catch trial
کوشش مچ گیری
labors
زحمت کوشش
labored
زحمت کوشش
tries
ازمون کوشش
inapplocation
دریغ از کوشش
vicarious trial and error
کوشش و خطای نمادی
tugger
کسیکه کوشش وتقلامیکند
try and came
کوشش کنید که بیائید
strains
کوشش درد سخت
unsought
کوشش نشده ناخواسته
painstacking
زحمت سعی و کوشش
henpeck
کوشش درمداخلات جزئی
fizzle
کوشش مذبوحانه شکست
agonistic
پهلوانی کوشش امیز
strain
کوشش درد سخت
to pull at a pipe
با کوشش اب از لولهای کشیدن
hands down
بدون کوشش بسهولت
when it came to a push
چون هنگام کوشش
crawling
کوشش بازیگر در بردن توپ
work in
با فعالیت و کوشش راه بازکردن
conation
کوشش بدون هدف معین
trial and error learning
یادگیری از راه کوشش و خطا
he did his utmost
نهایت کوشش را بعمل اوردن
let us make a p for home
کوشش کنیم زودبخانه برسیم
to relax one's grasp
در کوشش خود سست شدن شل دادن
to have a run for one's money
از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to graps at anything
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
spurts
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurted
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurt
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
fence off
کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
spurting
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
one's light s
نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
puncher
مشتزنی که بیشتر کوشش درزدن ضربه دارد تا سرعت ومهارت
unearned increment
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned icremrnt
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
means ends analysis
نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
futilitarian
کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
i attmpted to sing
کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com