Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
to exhaust one's efforts
منتهای کوشش را بعمل اوردن
to strain every nerve
منتهای کوشش را بعمل اوردن
Other Matches
i did my very best
منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
he did his utmost
نهایت کوشش را بعمل اوردن
one's light s
نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
the utmost limits
دورترین منتهای کوشش
utmost
منتهای کوشش حداکثر
to stain every nervers
منتهای کوشش خود را کردن
i did my best
منتهای کوشش خود را کردم
to take measures
اقدامات بعمل اوردن
to take steps
اقدامات بعمل اوردن
to make enquiries into
تحقیقات بعمل اوردن
raise
تحریک کردن بعمل اوردن
raises
تحریک کردن بعمل اوردن
betroth
مراسم نامزدی بعمل اوردن
pretest
امتحان مقدماتی بعمل اوردن
to make inquires into a matter
در امری تحقیقات بعمل اوردن
botanize
تحقیقات گیاه شناسی بعمل اوردن
lyse
بوسیله " لیزین " تجزیه سلولی بعمل اوردن
snoop
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooped
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooping
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snoops
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
with all speed
منتهای سرعت
head over heels
<idiom>
منتهای درجه
at best
منتهای مراتب
the uttermost poverty
منتهای بینوایی
the utmost love
منتهای دوستی
to work out
منتهای استفاده را کردن از
low water mark
منتهای بدی اوضاع
it is of the last importance
منتهای اهمیت را دارا است
it was at its height
به منتهای درجه رسیده بود
epicurus
بود خوش گذرانی منتهای سعادت
take steps
اقدامات بعمل امده
To hold an official inquiry.
تحقیق رسمی بعمل آوردن
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
snoopy
بعمل اورنده تحقیقات محرمانه
office of the future
ارتباطات داده و سایر تکنولوژیهای الکترونیکی بعمل می اورد
guinea pig
خوکچه هندی انسان یا حیوانی که روی ان ازمایش بعمل میاید
guinea pigs
خوکچه هندی انسان یا حیوانی که روی ان ازمایش بعمل میاید
governmentalize
تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
grasped
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasps
بچنگ اوردن گیر اوردن
delivered duty paid
یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد
demarche
بعمل می اورد . به این معنی که فرستاده ویژهای برای مذاکره درباره مطلب مورد نظر و تقدیم مدارک کتبی به ان کشور نزد وزیرامور خارجه ان می فرستد
work
کوشش
scrambling
کوشش
scrambles
کوشش
agonism
کوشش
scrambled
کوشش
endeavor
کوشش
endevour
کوشش
effort
کوشش
efforts
کوشش
scramble
کوشش
conatus
کوشش
stretch
کوشش
stru gglingly
با کوشش
muss
کوشش
trials
کوشش
assays
کوشش
assay
کوشش
strugglingly
با کوشش
worked
کوشش
fist
کوشش
stretches
کوشش
attempt
کوشش
stretched
کوشش
attempted
کوشش
fists
کوشش
attempting
کوشش
attempts
کوشش
trial
کوشش
effortless
بی کوشش
effortlessly
بی کوشش
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
steadily
باسعی و کوشش
tug
کشش کوشش
spasmodic efforts
کوشش متناوب
inapplocation
دریغ از کوشش
industriousness
سعی و کوشش
ineffectual struggle
کوشش بیهوده
labor
زحمت کوشش
labor
کوشش کردن
lostlabour
کوشش بیهوده
to bend effort
کوشش کردن
assays
کوشش کردن
assay
کوشش کردن
to exert oneself
کوشش کردن
strenuosity
کوشش بلیغ
to make an effort
کوشش کردن
bustle
تقلا کوشش
slog
کوشش سخت
slogged
کوشش سخت
slogging
کوشش سخت
slogs
کوشش سخت
tries
کوشش کردن
tries
ازمون کوشش
try
کوشش کردن
try
ازمون کوشش
strived
کوشش کردن
attempts
کوشش کردن
striving
کوشش کردن
bustled
تقلا کوشش
bustles
تقلا کوشش
strive
کوشش کردن
striven
کوشش کردن
strives
کوشش کردن
attempting
کوشش کردن
attempted
کوشش کردن
labour
زحمت کوشش
labors
کوشش کردن
labors
زحمت کوشش
labored
کوشش کردن
labored
زحمت کوشش
catch trial
کوشش مچ گیری
diligency
کوشش پیوسته
diligence
کوشش پیوسته
flash in the pan
کوشش بیهوده
tugs
کشش کوشش
tugging
کشش کوشش
labour
کوشش کردن
trial and error
کوشش و خطا
attempt
کوشش کردن
bend
کوشش کردن
all out
بامنتهای کوشش
an abortive attempt
کوشش بیهوده
dead lift
کوشش بیهوده
dead pull
کوشش بیهوده
tugged
کشش کوشش
henpeck
کوشش درمداخلات جزئی
hands down
بدون کوشش بسهولت
agonistic
پهلوانی کوشش امیز
fizzle
کوشش مذبوحانه شکست
peg
کوشش کردن درجه
pegs
کوشش کردن درجه
painstacking
زحمت سعی و کوشش
to break butterfly on wheel
کوشش بیهوده کردن
vicarious trial and error
کوشش و خطای نمادی
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
to pull at a pipe
با کوشش اب از لولهای کشیدن
to run one's head aginst a w
کوشش بیفایده کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
strains
کوشش زیاد کردن
strain
کوشش درد سخت
try and came
کوشش کنید که بیائید
to f. a dead horse
کوشش بی فایده کردن
tugger
کسیکه کوشش وتقلامیکند
when it came to a push
چون هنگام کوشش
strains
کوشش درد سخت
strain
کوشش زیاد کردن
unsought
کوشش نشده ناخواسته
to milk the ram
کوشش بیهوده کردن
trial and error learning
یادگیری از راه کوشش و خطا
to plough sands
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
work in
با فعالیت و کوشش راه بازکردن
to plough the sand
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
let us make a p for home
کوشش کنیم زودبخانه برسیم
conation
کوشش بدون هدف معین
crawling
کوشش بازیگر در بردن توپ
to guess at a riddle
کوشش درحل معمایی کردن
to cultivate good manners
کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to have a run for one's money
از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to affect something
[cultivate for effect]
کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
to relax one's grasp
در کوشش خود سست شدن شل دادن
to graps at anything
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
to slog one's guts out
<idiom>
با کوشش سخت کار کردن
[اصطلاح]
spurt
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurted
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
to strain
کوشش سخت کردن
[برای رسیدن به هدف]
fence off
کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
spurts
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurting
کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
puncher
مشتزنی که بیشتر کوشش درزدن ضربه دارد تا سرعت ومهارت
unearned increment
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned icremrnt
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
to catch at something
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
means ends analysis
نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
futilitarian
کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
i attmpted to sing
کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
struggling
تقلا کردن کوشش کردن
struggled
تقلا کردن کوشش کردن
make a push
کوشش کردن عجله کردن
struggles
تقلا کردن کوشش کردن
struggle
تقلا کردن کوشش کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
procuring
اوردن
classicize
در اوردن
to put in remembrance
اوردن
immigrating
اوردن
immigrated
اوردن
immigrate
اوردن
immigrates
اوردن
brings
اوردن
bring
اوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com