Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
deviate
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
Other Matches
indivertible
انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
anti balance tab
بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
deviated
منحرف
digressional
منحرف
deviate
منحرف
aberrant
منحرف
deviator
منحرف
deviates
منحرف
awry
منحرف
deviating
منحرف
lost
منحرف
perverse
منحرف
perverts
منحرف
hell bent
منحرف
hell-bent
منحرف
deviant
منحرف
astray
منحرف
perverted
منحرف
deviants
منحرف
pervert
منحرف
amiss
منحرف
perverting
منحرف
pay off
منحرف شدن
diverts
منحرف شدن
deviating
منحرف شدن
call off
منحرف کردن
step aside
منحرف شدن
perversity
منحرف بودن
diverts
منحرف کردن
diverted
منحرف شدن
astray
منحرف بیراه
diverted
منحرف کردن
bend
منحرف کردن
divert
منحرف شدن
divert
منحرف کردن
diversionary
منحرف کننده
curves
کم کم منحرف شدن
hell bent
منحرف شده
deviate
منحرف شدن
hell-bent
منحرف شده
perverting
منحرف کردن
wring
منحرف کردن
wrings
منحرف کردن
deflecting
منحرف شدن
deflecting
منحرف کردن
pervert
منحرف کردن
deflects
منحرف کردن
deviates
منحرف شدن
wringing
منحرف کردن
deflect
منحرف شدن
deflect
منحرف کردن
deviated
منحرف شدن
deflected
منحرف شدن
deflected
منحرف کردن
perverts
منحرف کردن
to step aside
منحرف شدن
swerve
منحرف شدن
deflects
منحرف شدن
digress
منحرف شدن
swerve
منحرف کردن
digressed
منحرف شدن
digresses
منحرف شدن
digressing
منحرف شدن
averted
منحرف کردن
averting
منحرف کردن
curving
کم کم منحرف شدن
avert
منحرف کردن
errant
منحرف بدنام
deviator
منحرف شونده
digressively
بطور منحرف
excurse
منحرف شدن
divertive
منحرف کننده
averts
منحرف کردن
curve
کم کم منحرف شدن
swerves
منحرف شدن
swerves
منحرف کردن
intervert
منحرف کردن
draw off
منحرف کردن
swerving
منحرف شدن
swerving
منحرف کردن
fall off
منحرف شدن
swerved
منحرف شدن
swerved
منحرف کردن
to divert
[British E]
/ detour
[American E]
[the]
traffic
منحرف کردن ترافیک
twisty
پیچ دار منحرف
oblique
غیر مستقیم منحرف
detours
خط سیر را منحرف کردن
divertor switch
کلید منحرف کننده
detour
خط سیر را منحرف کردن
to put off the scent
ازجاده منحرف کردن
distracts
منحرف کردن توجه
distract
منحرف کردن توجه
deflector plates
صفحههای منحرف کننده
antevert
به جلو منحرف کردن
deflecting voltage
ولتاژ منحرف کننده
skewing
منحرف کج نگاه کردن
deflecting electrode
الکترد منحرف کننده
back slide
منحرف شدن از مسیر
to call off
منحرف یامنصرف کردن
skew
منحرف کج نگاه کردن
devious
غیر مستقیم منحرف
skews
منحرف کج نگاه کردن
deflecting electrode
صفحه منحرف کننده
jumps
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jumped
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
sidetracked
از امر اصلی منحرف شدن
warps
منحرف کردن تاب برداشتن
jump
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
sidetrack
از امر اصلی منحرف شدن
wanders
اواره بودن منحرف شدن
yawed
ازمسیر خود منحرف شدن
incorruptible
فساد نا پذیر منحرف نشدنی
warped
منحرف کردن تاب برداشتن
magnetic deflection field
میدان منحرف کننده مغناطیسی
warp
منحرف کردن تاب برداشتن
yaw
ازمسیر خود منحرف شدن
perversive
گمراه کننده منحرف سازنده
baffles
منحرف کننده جریان سیال
slipped
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slip
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
falloff
متوجه بودن منحرف شدن
baffling
منحرف کننده جریان سیال
wander
اواره بودن منحرف شدن
slips
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
baffle
منحرف کننده جریان سیال
diversionary attack
تک منحرف کننده توجه دشمن
wandered
اواره بودن منحرف شدن
baffled
منحرف کننده جریان سیال
extravagate
ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
bolts
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolt
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
sympodium
منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
bolted
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
to veer off the street
از جاده منحرف شدن
[ترا فیک]
bolting
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
borrowed
مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrows
مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrow
مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
angle block
سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
spoiler
تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
adverse yaw
شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
deflector
صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
tabbed flap
فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
covered
گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
diversionary landing
فرود انحرافی برای اغفال دشمن فرود منحرف کننده
inflexed
منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
to fly off
شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warped
تاب دار کردن منحرف کردن
warps
تاب دار کردن منحرف کردن
warp
تاب دار کردن منحرف کردن
corruptor
فاسد کننده منحرف کننده
deflects
منحرف کردن منکسر کردن
alienates
بیگانه کردن منحرف کردن
corrupter
فاسد کننده منحرف کننده
alienate
بیگانه کردن منحرف کردن
deflecting
منحرف کردن منکسر کردن
deflect
منحرف کردن منکسر کردن
deflected
منحرف کردن منکسر کردن
stray
سرگردان شدن منحرف شدن
straying
سرگردان شدن منحرف شدن
strays
سرگردان شدن منحرف شدن
diverting
سرگرم کننده منحرف کننده
alienating
بیگانه کردن منحرف کردن
deviations
انحراف مغناطیسی یا انحراف محور قطب نما انحراف ازمسیر
deviation
انحراف مغناطیسی یا انحراف محور قطب نما انحراف ازمسیر
drifts
انحراف انحراف گلوله انحراف مسیر سمبه
drifted
انحراف انحراف گلوله انحراف مسیر سمبه
drift
انحراف انحراف گلوله انحراف مسیر سمبه
drifting
انحراف انحراف گلوله انحراف مسیر سمبه
swerve
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerved
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerves
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerving
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
preccession
انحراف محور ژیروسکوپ انحراف ژیروسکوپی
yaw
انحراف کشتی از مسیر خود انحراف
yawed
انحراف کشتی از مسیر خود انحراف
yaw
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yawed
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
apparent wander
انحراف سمت ژیروسکوپی انحراف سمت ژیروسکوپ دراثر چرخش زمین
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
apparent recession
انحراف سمت فاهری ژیروسکوپ انحراف فاهری محور ژیروسکوپ
apogee
زاویه انحراف ثقل موشک زاویه انحراف مرکز ثقل موشک در روی مسیر
declination constant
زاویه انحراف دستگاه انحراف دستگاه
declinating station
ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
perversity
انحراف
corruption
انحراف
diversion
انحراف
inclination
انحراف
perversions
انحراف
perversion
انحراف
deviancy
انحراف
lapsing
انحراف
aberrance
انحراف
digression
انحراف
lapse
انحراف
leeway
انحراف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com