Total search result: 203 (32 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
disband |
منحل کردن متفرق کردن یا شدن |
disbanding |
منحل کردن متفرق کردن یا شدن |
disbands |
منحل کردن متفرق کردن یا شدن |
|
|
Other Matches |
|
disperse |
متفرق ساختن متفرق کردن |
dispersed |
متفرق شدن متفرق کردن |
dispersing |
متفرق شدن متفرق کردن |
dispersing |
متفرق ساختن متفرق کردن |
disperse |
متفرق شدن متفرق کردن |
disperses |
متفرق شدن متفرق کردن |
dispersed |
متفرق ساختن متفرق کردن |
disperses |
متفرق ساختن متفرق کردن |
abolish |
منحل کردن |
abjure |
منحل کردن |
disorganised |
منحل کردن |
disorganises |
منحل کردن |
disorganising |
منحل کردن |
break up |
منحل کردن |
annul |
منحل کردن |
cancel |
منحل کردن |
dissolve |
منحل کردن |
dismantlement |
منحل کردن |
dissolves |
منحل کردن |
withdraw |
منحل کردن |
revoke |
منحل کردن |
nullify |
منحل کردن |
elide |
منحل کردن |
remit |
منحل کردن |
wind up |
منحل کردن |
disorganize |
منحل کردن |
abrogate |
منحل کردن |
disorganizing |
منحل کردن |
disorganizes |
منحل کردن |
intersperses |
متفرق کردن |
interspersed |
متفرق کردن |
scatter |
متفرق کردن |
scatters |
متفرق کردن |
intersperse |
متفرق کردن |
interspersing |
متفرق کردن |
to break up |
منحل کردن خردکردن |
disband |
منحل کردن یکانها |
disbands |
منحل کردن یکانها |
disbanding |
منحل کردن یکانها |
effuse |
پخش کردن پراکنده و متفرق |
to crack [break up] a gang |
دسته جنایتکاران را منحل کردن [اصطلاح روزمره] |
dissolved |
منحل |
wound up |
منحل شده |
disbanded |
منحل شده |
straggle |
متفرق شدن |
straggles |
متفرق شدن |
straggling |
متفرق شدن |
the crowd scattereal |
جمعیت متفرق شد |
dispersive |
متفرق کننده |
dispersedly |
بطور متفرق |
straggled |
متفرق شدن |
dispersible |
متفرق شدنی |
the troops were scattered |
عده متفرق شد |
indissolubly |
بطور منحل نشدنی |
indissoluble |
منحل نشدنی ماندگار |
the troops were scattered |
سپاهیان متفرق شدند |
retreating |
فرمان متفرق شوید |
retreated |
فرمان متفرق شوید |
retreats |
فرمان متفرق شوید |
retreat |
فرمان متفرق شوید |
dismass |
بهم زدن صف و متفرق شدن |
e p u |
591 منحل و "e-m-a" یاموافقتنامه پولی اروپاجایگزین ان شد |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
straggled |
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن |
straggle |
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن |
straggling |
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن |
straggles |
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
strangle |
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |