Total search result: 203 (5 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
suit |
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن |
suited |
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن |
suits |
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن |
|
|
Other Matches |
|
superpose |
منطبق کردن با |
registers |
منطبق کردن |
registering |
منطبق کردن |
accomodate |
منطبق کردن |
register |
منطبق کردن |
collimate |
منطبق کردن خطوط |
coordinate |
متناسب کردن |
proportion |
متناسب کردن متقارن کردن |
proportions |
متناسب کردن متقارن کردن |
coordinate |
متناسب یا هماهنگ کردن |
commensurateness |
متناسب کردن تناسب |
proportionate |
فراخور متناسب کردن |
propor tionably |
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود |
halving |
نیم حباب منطبق شونده درانواع دوربینها و مسافت یابها برای تراز کردن |
modifying |
اصلاح کردن مناسب کردن |
modifies |
اصلاح کردن مناسب کردن |
modify |
اصلاح کردن مناسب کردن |
tailors |
مناسب کردن |
tailor |
مناسب کردن |
indispose |
نا مناسب کردن |
correspound |
مناسب بودن مکاتبه کردن |
sawlog |
کنده درخت مناسب اره کردن |
assort |
طبقه بندی کردن مناسب بودن |
adapts |
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود |
adapting |
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود |
adapt |
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود |
The fire is fit to roast the meat. |
این آتش برای کباب کردن گوشت مناسب است |
routing |
مشخص کردن یک مسیر مناسب برای پیام از شبکه , روش جدید مسیریابی داده به کامپیوتر مرکزی وجود دارد |
semaphore |
مشخصات دو کار و تصدیق مناسب برای جلوگیری از قفل کردن یا سایر مشکلات وقتی که هر دو نیاز به وسیله جانبی یا تابعی دارند |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
identic |
منطبق با |
coincident |
منطبق |
coinciding |
منطبق شدن |
coincided |
منطبق شدن |
nomological |
منطبق با قانون |
matching diaphragm |
دیافراگم منطبق |
synchronization |
منطبق همگامی |
coincides |
منطبق شدن |
matching |
جفتگری منطبق |
congurous |
جور منطبق |
coincide |
منطبق شدن |
conformable |
منطبق شدنی مطیع |
strike |
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است |
strikes |
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است |
trial and error <idiom> |
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب |
fiducial marks |
علایم منطبق شونده در صفحه رادار |
proportionable |
متناسب |
in proportion |
متناسب |
applicative |
متناسب |
proprotionable |
متناسب |
commensurate |
متناسب |
proportionate |
متناسب |
pro rata |
متناسب |
symmetric |
متناسب |
eurhythmic |
متناسب |
proportional |
متناسب |
Funstionalism |
[عقیده بر اینکه شکل و ساختمان باید منطبق نیاز باشد.] |
harmonises |
متناسب بودن |
harmonising |
متناسب بودن |
harmonized |
متناسب بودن |
harmonizing |
متناسب بودن |
harmonizes |
متناسب بودن |
harmonised |
متناسب بودن |
harmonize |
متناسب بودن |
unapt |
غیر متناسب |
coordinative |
متناسب سازنده |
proportionment |
متناسب سازی |
comproportionation |
ترکیب متناسب |
appropriated technology |
تکنولوژی متناسب |
coapt |
باهم متناسب شدن |
well proportioned |
با تناسب متناسب موزون |
up to par/scratch/snuff/the mark <idiom> |
متناسب با استاندارد طبیعی |
harmonic division |
طبقه بندی متناسب |
proportionably |
بطور متناسب یا با قرینه |
harmonic proportion |
طبقه بندی متناسب |
proportional pie graph |
نمودار گرد متناسب |
quick disconnect |
نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
mismatch |
متناسب نبودن ناجور بودن |
tubbable |
متناسب برای لوله یا تغاریابشکه |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
functionalism |
عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه |
queueing |
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است |
queued |
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است |
queue |
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است |
queues |
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است |
reddendo singula singulis |
الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند |
vortex line |
خطی که جهت ان در هر نقطه بر بردار دوران منطبق وخطوط مماس براین خط باجهت موضعی جریان موازی میباشند |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
amplidyne |
ژنراتور دی سی که ولتاژخروجی ان با تغییرات تحریک میدان متناسب است |
best power mixture |
نسبت متناسب مخلوط سوخت و هوا برای حصول حداکثرقدرت |
differentiating cicuit |
مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
biaxial deformation |
خمشی که در یک قطعه مستقیم الخط ایجاد میشودموقعی که تحت تاثیر زوج نیرویی که صفحه ان باهیچیک از سطوح اصلی اینرسی منطبق نباشد |
hook's law |
تغییر شکل یک جسم الاستیک در دامنه الاستیسیته با تنش وارده متناسب است |
actinoelectric |
اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند |
best economy mixture |
نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی |
acceleration principle |
براساس این اصل سرمایه گذاری متناسب است با تغییرات تولید که بارابطه زیر بیان می گردد : Y * A = I |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
differentiator |
وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
pitot static system |
سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |