Dictiornary-Farsi | منظم نظم پذیر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
systematic	منظم نظم پذیر


Other Matches

eurythmy	ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy	ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
repairable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
reparable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
mixable	امیزش پذیر امتزاج پذیر
ascendible	تفوق پذیر فراز پذیر
educable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
ascendable	تفوق پذیر فراز پذیر
educatable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
adaptable organism	موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
adjustable wheel	چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
straight <adj.>	منظم
presentable <adj.>	منظم
businesslike	منظم
pitched	منظم
in good order <adj.>	منظم
orderlies	منظم
regulars	منظم
symmetric	منظم
business like	منظم
first string	منظم
orderly	منظم
regular <adj.>	منظم
systematic	منظم
kelter	منظم
ordered	منظم
uncluttered <adj.>	منظم
trim <adj.>	منظم
tidy <adj.>	منظم
steady <adj.>	منظم
proper <adj.>	منظم
decent <adj.>	منظم
well-ordered <adj.>	منظم
neat <adj.>	منظم
in kelter	منظم
methodical	منظم
fair <adj.>	منظم
square	منظم حسابی
regularize	منظم کردن
regularising	منظم کردن
regularises	منظم کردن
regularised	منظم کردن
regularized	منظم کردن
squared	منظم حسابی
shipshape	منظم کردن
well ordered	مرتب و منظم
well conditioned	مرتب و منظم
squares	منظم حسابی
to set to rights	منظم کردن
to set in order	منظم کردن
lattices	توری منظم
lattice	توری منظم
regularizing	منظم کردن
regularizes	منظم کردن
squaring	منظم حسابی
regulater	منظم کردن
regular set	مجموعه منظم
orderly <adv.>	بصورت منظم
regular army	ارتش منظم
duly <adv.>	بطور منظم
tidily <adv.>	بصورت منظم
regular expression	مبین منظم
neatly <adv.>	بطور منظم
tidily <adv.>	بطور منظم
arrays	منظم کردن
array	منظم کردن
systematic irrigation	ابیاری منظم
order	منظم کردن
systematic error	خطای منظم
regular polymer	بسپار منظم
standing army	ارتش منظم
neatly <adv.>	بصورت منظم
duly <adv.>	بصورت منظم
orderly <adv.>	بطور منظم
procession	درصفوف منظم پیشرفتن
processions	بصورت صفوف منظم
processions	درصفوف منظم پیشرفتن
shipshape	مرتب کردن منظم
pick up	کندن منظم کردن
rank	اراستن منظم کردن
ranked	اراستن منظم کردن
ranks	اراستن منظم کردن
taut loom	چله سفت و منظم
regular grammar	دستور زبان منظم
procession	بصورت صفوف منظم
liner trade	کشتیرانی منظم تجاری
put on <idiom>	منظم یا تولید یک بازی و...
lattice network	شبکه توری منظم
regulars	پرسنل کادر منظم
tidier	پاکیزه منظم کردن
tidies	پاکیزه منظم کردن
tidied	پاکیزه منظم کردن
tidiest	پاکیزه منظم کردن
irregular	نا منظم غیر رسمی
tidy	پاکیزه منظم کردن
tidying	پاکیزه منظم کردن
tidily	بطور اراسته و منظم
systemmatize	منظم یامرتب کردن
unconventional warfare	جنگ غیر منظم
systematic desensitization	حساسیت زدایی منظم
unconventional	جنگ غیر منظم
irregulars	عده غیر منظم
regular	پرسنل کادر منظم
clockwork	چرخهای ساعت منظم وخودکار
pogroms	قتل عام منظم روسی
My heartbeat is even .	ضربان قلبم منظم است
pogrom	قتل عام منظم روسی
day in and day out <idiom>	بطور منظم ،تمام مدت
systematic random sampling	نمونه گیری تصادفی منظم
regular solid	کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
blended fund	سرمایههای بهم منظم شده
to knock about	سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to kern a letter	فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
argument	علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
isochronous	واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
arguments	علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
stacked	جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack	جمع اوری و منظم کردن وسایل
grades	شیب منظم دادن تسطیح کردن
keep regular hours	ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
grade	شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacks	جمع اوری و منظم کردن وسایل
spider wire entanglement	نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
isochronal	همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
make the grade <idiom>	منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
fcc	CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
laceria	[نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
Regular training strengthens the heart and lungs.	ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
to marshal one's creditors	صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb>	نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Floret [rosette]	[طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerrillas	جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla	جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas	جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader	ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
underground	مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
trapezium	چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
unformed	بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
beat	گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats	گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
cleavable	رخ پذیر
solvable	حل پذیر
pi acceptor	پی پذیر
pliable	خم پذیر
soluble	حل پذیر
privacy act of	قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
programmable read only memory	حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
reflexible	انعکاس پذیر
flxible	خمش پذیر
placable	دلجویی پذیر
flexible cable	کابل خم پذیر
refutable	تکذیب پذیر
fixable	ثبات پذیر
dividable [American E] <adj.>	بخش پذیر
divisible <adj.>	بخش پذیر
reducible	تقلیل پذیر
reclaimable	ادعا پذیر
protractile	امتداد پذیر
fusible	گداز پذیر
placative	تسکین پذیر
plunderable	چپاول پذیر
precipitable	تعلیق پذیر
passible	فساد پذیر
proprotionable	تناسب پذیر
protean	شکل پذیر
proton acceptor	پرتون پذیر
tranformable	دگرگونی پذیر
sequacious	نصیحت پذیر
severable	تفکیک پذیر
shapeable	شکل پذیر
terminable <adj.>	بطلان پذیر
fissile	شکاف پذیر
unalienable <adj.>	چاره نا پذیر
spoilable	فساد پذیر
spottable	لکه پذیر
stainable	لکه پذیر
unalterable <adj.>	چاره نا پذیر
rotatable	چرخش پذیر
revocable	ابطال پذیر
remediable	درمان پذیر
remediable	چاره پذیر
remediable	گزیر پذیر
fissionable	شکافت پذیر
resolvable	تفکیک پذیر
regulable	تنظیم پذیر
pilable	انحنا پذیر
improvable	بهبود پذیر
inextensible	تمدید نا پذیر
inflamable	اشتعال پذیر
infusible	گداز نا پذیر
inoculable	تلقیح پذیر
irremeable	برگشت نا پذیر
irresoluble	تجیزیه نا پذیر
callable <adj.>	بطلان پذیر
annullable <adj.>	بطلان پذیر
cancelable [American] <adj.>	بطلان پذیر
semi solvable	نیم حل پذیر
cancellable [British] <adj.>	بطلان پذیر
improvably	اصلاح پذیر
impressible	تاثیر پذیر