Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
barrel reflector
منعکس کننده وضع داخل لوله
Other Matches
barrel reflector
منعکس کننده لوله
muzzle burst
ترکش گلوله در داخل لوله یاجلوی لوله توپ
reflector
منعکس کننده
reflectors
منعکس کننده
baffling
صفحه منعکس کننده
baffle
صفحه منعکس کننده
baffled
صفحه منعکس کننده
baffles
صفحه منعکس کننده
abat voix
منعکس کننده صدا
relucent
منعکس کننده نور متشعشع
home
جا به داخل لوله راندن
bores
داخل لوله توپ
homes
جا به داخل لوله راندن
bore
داخل لوله توپ
gun bore
داخل لوله توپ
thermocline
لایه منعکس کننده صوت در اب دریا
deep scattering layer
لایههای منعکس کننده عمق دریا
balloon reflector
بالن منعکس کننده امواج الکترونیکی منعکس کننده امواج الکترونیکی بالن
periscope
منعکس کننده نور دریچه دید
periscopes
منعکس کننده نور دریچه دید
terminal velocity
سرعت گلوله داخل لوله
rechamber
دوباره به داخل لوله راندن
decoppering
رفع رسوبات مس از داخل لوله
ramming
راندن گلوله به داخل لوله
coppering
مس گیری رفع رسوب مس از داخل لوله
ram
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
boresafe fuze
ماسوره دارای ضامن حرکت در داخل لوله
borescope
وسیله دیدن خان کشی داخل لوله
priming
پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
back pressure valve
سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
delineascope
پرژکتور منعکس کننده عکس در روی یک پرده پرژکتوراگراندیسمان عکس
chaff
وسایل تولید پارازیت دردستگاه رادار نوارهای منعکس کننده امواج رادار
bubble turn and slip
الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
intrant
داخل نفوذ کننده
self reflexive
منعکس کننده تصویر خود خود پژواکی
admissive
داخل کننده اجازه دهنده
bore reset
وسیله نگهدارنده کلینومتر پایه نصب کلینومتر در داخل لوله
collimating sight
دوربین نشانه روی لوله توپ به هدف دوربین منطبق کننده لوله و هدف
fondu
درهم داخل شونده ونفوذ کننده
transponder
تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
reflector
جسم منعکس کننده جسم صیقلی
side reflector
منعکس کننده کناری رفلکتور کناری
reflectors
جسم منعکس کننده جسم صیقلی
bayonet thermocouple probe
قسمت حس کننده دمای سرسیلندر که داخل ان پیچ میشود
on board regulation
تنظیمی که در ان هر برد داخل یک سیستم تنظیم کننده ولتاژخاص خود را دارد
reducing pipe
لوله احیاء کننده
utilidor
لوله عایق کننده
burster tube
لوله منفجر کننده
intubate
لوله فروکردن در بوسیله لوله باز نگاه داشتن لوله گذاردن درentrust
gas collector
لوله جمع کننده گاز
back pressure turbine
توربین بخاری که تمام بخارخروجی ان با فشار به داخل شبکه گرم کننده جذب میشود
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
hosing
لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hoses
لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hose
لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
hosed
لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری لوله اب اتش نشانی
elvate
بالا بردن بالابردن لوله حرکت دادن لوله جنگ افزار در برد
breech end
انتهای لوله توپ یا تفنگ ابتدای جان لوله
go devil
لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
thermionic tube
لوله الکترونی که دران الکترون بوسیله حرارت دادن به الکترود منتشر میشود لوله گرمایونی
cannon
لوله ومتعلقات توپ توپخانه لوله دار
cannons
لوله ومتعلقات توپ توپخانه لوله دار
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
jack ring
حلقهای استوانهای که جهت نصب لوله جداریا بیرون کشیدن لوله از خاک به صورت طوق محافظ از ان استفاده میشود
baffling
منعکس
baffled
منعکس
baffles
منعکس
reflected
منعکس
baffle
منعکس
rigatoni
رشته فرنگی لوله لوله وکوتاه
vas deferens
لوله خروجی بیضه لوله منی
reflecting
منعکس شدن
resound
منعکس کردن
reflect
منعکس شدن
resounded
منعکس کردن
ring with
منعکس کردن
resounds
منعکس کردن
reflects
منعکس شدن
images
منعکس کردن
reactive
منعکس شونده
image
منعکس کردن
re echo
دوباره منعکس شدن
reflectional
بازتابنده منعکس سازنده
reflectively
بطور منعکس شونده
reecho
دوبار منعکس شدن
indirect lighting
نور منعکس شده
reflective
بازتابنده منعکس سازنده
reflected binary code
رمز دودویی منعکس شده
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
to pipeline
با خط لوله لوله کشی کردن
oviduct
لوله رحمی لوله فالوپ
water pipe
لوله مخصوص لوله کشی اب
sockets
بست لوله دوراهی لوله
spigot
لب لوله که در لوله دیگری جا میافتد
catoptric
وابسته به ایینه ونور منعکس شده
mirrors
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
mirrored
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
mirror
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
pipeline assets
وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
angle of depression
میدان حرکت لوله توپ در زیرافق زاویه حرکت زیر افق لوله
camera lucida
دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد
flash tube
لوله حامل جرقه چاشنی لوله رابط چاشنی با خرج انفجار
camera lucida
[ابزاری که نور خورشید را بوسیله منشور منعکس می کند.]
back to battery
برگشت لوله به حالت اول عمل برگشت لوله توپ
rebounding
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounds
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebound
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
abat-voix
[قبه یا سایبان که صدا را در پشت و بالای سکوی خطابه منعکس می کند.]
rebounded
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
background
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
backgrounds
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
mach stem
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
holograms
تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
hologram
تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
inside
داخل
interiors
داخل
insides
داخل
aboard
داخل
lineball
داخل
within
در داخل
anie
داخل
withindoors
در داخل
interior
داخل
interiorly
از داخل
within
<prep.>
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
intra
داخل
reflects
تامل کردن منعکس کردن
reflecting
تامل کردن منعکس کردن
reflect
تامل کردن منعکس کردن
work in
داخل کردن
entered
داخل کردن
intern
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
interns
داخل شدن در
withindoors
افراد داخل
intradivision
در داخل لشگر
to step inside
داخل شدن
to step in
داخل شدن
to walk in
داخل شدن
impenetrable
داخل نشدنی
engaged in war
داخل جنگ
on berth
در داخل بندر
incorporating
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
cross hair
خط داخل دوربین
grind internally
داخل را ساییدن
phase in
داخل کردن
inward
داخل رونده
incorporate
داخل کردن
anieoro
به طرف داخل
intraspecific
داخل گونهای
to line-jump
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
entered
داخل شدن
to get into
داخل شدن در
to go in
داخل شدن
intraspecies
داخل گونهای
to go into
داخل شدن در
intrant
داخل شونده
interurban
داخل شهری
interservice
داخل قسمت
interneuron
داخل عصبی
interneural
داخل عصبی
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
to play at
داخل شدن در
intratheater
در داخل صحنه
to cut in
داخل شدن
anieoro
از داخل به خارج
inboard
به طرف داخل
intercontinental
داخل قاره
in and out
داخل وخارج
on line
داخل رده
implosion
انفجار از داخل
inboard
به سمت داخل
implode
از داخل ترکیدن
enter
داخل شدن
inbound
داخل مرز
intromit
داخل کردن
introgresseive
داخل شونده
immit
داخل کردن
imbark
داخل کردن
enter
داخل کردن
intermolecular
در داخل ذرات
inhaul
به داخل کشیدن
uchi uke
دفاع از داخل
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
he is not in it
داخل نیست
interior wiring
سیمکشی داخل
ingressive
داخل شونده
inside wiring
سیمکشی داخل
ingratiate
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
ingratiates
داخل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com