English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 221 (47 milliseconds)
English Persian
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
Search result with all words
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
mode روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
Other Matches
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action انجام کاری
actions انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
authority توانایی انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
loads کاری که باید انجام شود
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
undertakes توافق برای انجام کاری
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertake توافق برای انجام کاری
backlogs کاری که باید انجام شود
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
backlog کاری که باید انجام شود
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
load کاری که باید انجام شود
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
having باعث انجام کاری شدن
have باعث انجام کاری شدن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
technique روش با مهارت برای انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
supersedeas دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
multifunction ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
second-guess someone <idiom> حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
synchronizer وسیلهای که با دریافت سیگنال از وسیله دیگر کاری را انجام دهد
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
high time <idiom> زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com