English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
illume منور کردن روشن فکر ساختن
Other Matches
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
trip flare مین روشن کننده جهنده موشک منور جهنده
pictures روشن ساختن
picturing روشن ساختن
pictured روشن ساختن
illuminating روشن ساختن
picture روشن ساختن
illuminate روشن ساختن
illuminates روشن ساختن
illustrate بامثال روشن ساختن
illustrates بامثال روشن ساختن
illustrating بامثال روشن ساختن
illumination منور کردن
illuminations منور کردن
illuminates منور کردن
illuminate منور کردن
illuminating منور کردن
irradiated منور کردن نورافکندن
irradiates منور کردن نورافکندن
irradiate منور کردن نورافکندن
irradiating منور کردن نورافکندن
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit روز روشن روشن کردن
daylight روز روشن روشن کردن
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
illuminating منور
illuminate منور
illuminates منور
flare منور
illuminant منور
float light منور
flares منور
light firing اشتعال منور
illuminating shell گلوله منور
flares موشک منور
flare موشک منور
starshell گلوله منور
light spot نقطه منور
star shell گلوله منور
illumination round گلوله منور
sunshiny منور از نور افتاب
stabilizing sleeve پرده متعادل کننده گلولههای منور
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
illumining روشن کردن
brightening روشن کردن
illumines روشن کردن
brightened روشن کردن
brighten روشن کردن
illuminates روشن کردن
illumined روشن کردن
power up روشن کردن
power on روشن کردن
elucidate روشن کردن
clear : روشن کردن
elucidated روشن کردن
elucidates روشن کردن
elucidating روشن کردن
clearer : روشن کردن
brightens روشن کردن
illuminating روشن کردن
ignites روشن کردن
refresh روشن کردن
igniting روشن کردن
illumine روشن کردن
emblaze روشن کردن
clarifying روشن کردن
light روشن کردن
fire up روشن کردن
to shed light on روشن کردن
lumine روشن کردن
to fire up روشن کردن
illuminate روشن کردن
relume روشن کردن
to switch on روشن کردن
turn on روشن کردن
clears : روشن کردن
clarify روشن کردن
refreshes روشن کردن
ignited روشن کردن
ignite روشن کردن
illume روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
clearest : روشن کردن
lightest روشن کردن
refreshed روشن کردن
lighted روشن کردن
to clear up روشن کردن
clarifies روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
drop down menu منویی که زیر عنوان منور دیگر در هنگام انتخاب فاهر میشود
cold start دوباره روشن کردن
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
to kindle آتش روشن کردن
to play with fire آتش روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
clarifies روشن کردن یا شدن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
restart روشن کردن دوباره
To light a fire . آتش روشن کردن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
lightens درخشیدن روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
owl light کمی روشن کردن
lightening درخشیدن روشن کردن
explicate روشن کردن فاهرکردن
lightened درخشیدن روشن کردن
ignites روشن کردن گیراندن
to make something clear چیزی را روشن کردن
ignited روشن کردن گیراندن
explicated روشن کردن فاهرکردن
lighten درخشیدن روشن کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
colder روشن کردن یک کامپیوتر
cold روشن کردن یک کامپیوتر
ignite روشن کردن گیراندن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
refurbish روشن و تازه کردن
illuminating روشن کردن منطقه
illuminates روشن کردن منطقه
illuminate روشن کردن منطقه
clarifying روشن کردن یا شدن
refurbished روشن و تازه کردن
clarify روشن کردن یا شدن
refurbishing روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
alight روشن کردن اتش زدن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
alighted روشن کردن اتش زدن
alighting روشن کردن اتش زدن
clears پیام کشف روشن کردن
clearest پیام کشف روشن کردن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
clear پیام کشف روشن کردن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
alights روشن کردن اتش زدن
upstart یکه خوردن روشن کردن
shine براق کردن روشن شدن
shines براق کردن روشن شدن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
clearer پیام کشف روشن کردن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
formats تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
format تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com