English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (10 milliseconds)
English Persian
I'm uneasy about it. من باهاش راحت نیستم.
Other Matches
I'm fine with it. <idiom> من باهاش مشکلی ندارم.
a wedding with all the trimmings [fixings] یک عروسی با هر چیزی که باهاش می آید
with all the frills با همه تزئینات که باهاش می آید
with all the fixings [American E] با همه و هر چیزی که باهاش می آید
with all the trimmings با همه و هر چیزی که باهاش می آید
I don't know what to do with that. من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم.
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
iam pretty well بد نیستم
i am not good at sums نیستم
i am not of his mind نیستم
i am only middling بد نیستم
I am not your maid. نوکرت که نیستم.
Not my department. <idiom> من مسئول نیستم.
non placer موافق نیستم
That's not my province. من مسئول آن نیستم.
I'm not worth it. من در حد اون نیستم.
i am not a with him با او اشنا نیستم
I am in the dark. Iam not in the picture. من در جریان نیستم
I am not worried about it. من در موردش نگران نیستم.
I am not as mad as all that . آنقدها هم دیوانه نیستم
i am unwilling to go راضی نیستم بروم
I wasn't born yesterday. <idiom> من بی تجربه نیستم ! [اصطلاح]
but don't hold me to it [idiom] ولی مطمئن نیستم
i do not belong here من اهل اینجا نیستم
i am unused to that noise من به ان صدا اشنا نیستم
i am unwilling to go مایل نیستم بروم
Such things just dont interest me. توی این خطها نیستم
I wasn't born yesterday. <idiom> من ساده لوح نیستم ! [اصطلاح]
I'm not too keen on it. <idiom> من خیلی بهش مشتاق نیستم.
I am not aware of that. <idiom> درباره اش آگاه نیستم. [اصطلاح]
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
Nothing is further from my mind than marriage . اصلا" فکر ازدواج نیستم
iam out of practice چندی است که وارد کار نیستم
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
iam not in prac tice چندی است وارد کار نیستم
I am not much of a cinema-goer. زیاد اهل سینما ( رفتن ) نیستم
Count me out . دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
To stage political demonstrations. تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
That won't work with me! من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
I'm not very hungry, so please don't cook on my account. من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
I dont smoke at all. اهل دود نیستم ( دخانیات استعمال نمی کنم )
comfortable راحت
convenient راحت
cozy راحت
easing راحت
cosiness راحت
cosey راحت
tranquility راحت
eases راحت
eased راحت
home like راحت
homelike راحت
ease راحت
cushy راحت
cushiest راحت
cushier راحت
tranquillity راحت
beforehand راحت
cosier راحت
cuddly راحت
placid راحت
snug راحت
cozies راحت
cosy راحت
comforts راحت
comforting راحت
comforted راحت
comfort راحت
cozier راحت
coziest راحت
cosiest راحت
cosies راحت
Relax! راحت باش!
show up <idiom> راحت دیدن
lay on your oars راحت باش
to take one's rest راحت کردن
to lie down راحت کردن
to be at ease راحت نبودن
stand easy در جا راحت باش
to set at ease راحت کردن
set at ease راحت کردن
to send to glory راحت کردن
parade rest راحت باش
easy chairs صندلی راحت
sportswear لباس راحت
relieving راحت کردن
bed of roses وضع راحت
aforehand اماده راحت
easy chair صندلی راحت
accomodating راحت موافق
break راحت باش
breaks راحت باش
straight راحت مرتب
straighter راحت مرتب
indolence راحت طلبی
straightest راحت مرتب
snug راحت واسوده
relieve راحت کردن
relieves راحت کردن
light handed اسان راحت
easy circumstances زندگی راحت
rest راحت باش
wells راحت بسیارخوب
well راحت بسیارخوب
couthie راحت ومطبوع
cozily بطور راحت
commodiously بطور راحت
rests راحت باش
cuddling در بستر راحت غنودن
cuddles در بستر راحت غنودن
cuddle در بستر راحت غنودن
cuddled در بستر راحت غنودن
eases اسودگی راحت کردن
eased اسودگی راحت کردن
easing اسودگی راحت کردن
ease اسودگی راحت کردن
snugly بطور دنج یا راحت
easy <adj.> راحت [آسان گیر]
easygoing <adj.> راحت [آسان گیر]
relaxed <adj.> راحت [آسان گیر]
easy-going <adj.> راحت [آسان گیر]
halts راحت باش کردن
halted راحت باش کردن
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
dismass به راحت باش رفتن
You neednt worry . Dont bother your head. خیالت راحت باشد
Please make yourself comfortable. لطفا" راحت باشید
accommodatingly بطور موافق راحت
jettison از شر چیزی راحت شدن
jettisoned از شر چیزی راحت شدن
jettisoning از شر چیزی راحت شدن
jettisons از شر چیزی راحت شدن
well lodged دارای منزل راحت
to take one's ease راحت شدن یا بودن
halt راحت باش کردن
stand easy در جا راحت باش بایستید
humane killer تپانچه راحت کشی
With an easy mind (conscience). با خیال (وجدان ) راحت
fall up در جا راحت باش کردن
alights راحت کردن تخفیف دادن
coil up تجمع ستون در راحت باش
to sleep sound خواب راحت یاسنگین رفتن
homey راحت واسوده خانه دار
alighting راحت کردن تخفیف دادن
alighted راحت کردن تخفیف دادن
out of one's hair <idiom> ازشر کسی راحت شدن
To set someones mind at ease. خیال کسی را راحت کردن
cosily بطور راحت بطورگرم ونرم
easement راحت شدن از درد منزل
lope چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loped چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lopes چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loping چهارنعل طبیعی و راحت اسب
alight راحت کردن تخفیف دادن
fall up درجا راحت باش بر هم زدن صف
pipe down راحت باش دادن ساکت شدن
Dont stand on ceremony. تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
I feel relieved because of that issue! خیال من را از این بابت راحت کردی!
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
burke بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن
lethal chamber اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
She is comfortably off. ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
This car can hold 6 persons comefortably. دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
no joy without a نوش بانیش است راحت محض میسرنشودنیست به صامی
flagging قرار دادن یک نشانگر در یک موضوع تا بعداگ راحت پیدا شود
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
visualization تبدیل اعداد یا داده به صورت گرافیکی که راحت تر قابل فهم باشد
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
Gezellig <adj.> دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
users زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
user زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
i do not know your house خانه شما را بلد نیستم نمیدانم خانه شما کجاست
suitcase نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
suitcases نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
manager نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
managers نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
conveniency راحت- اسایش- راه دست-اسوده- وسیله اسایش یاراحت- مستراح
MMI سخت افزار و نرم افزار طراحی شده برای اینکه کاربر راحت تر با ماشین ارتباط داشته باشد
relaxing تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxes تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax تمدد اعصاب کردن راحت کردن
lightening سبکبار کردن راحت کردن
lightened سبکبار کردن راحت کردن
lighten سبکبار کردن راحت کردن
lightens سبکبار کردن راحت کردن
tracings تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
tracing تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
directory روش لیست کردن کاربران و منابع متصل به شبکه به روش ساده و با دستیابی راحت تا کاربر بتواند کاربر دیگر را با نام و با آدرس پیچیده شبکه آدرس دهی کند
directories روش لیست کردن کاربران و منابع متصل به شبکه به روش ساده و با دستیابی راحت تا کاربر بتواند کاربر دیگر را با نام و با آدرس پیچیده شبکه آدرس دهی کند
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com