English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
I'm old enough to take care of myself. من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
Other Matches
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
That is my line ( field ) . خودم این کاره هستم
No one sent me, I am here on my own account. هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
pounce در رهگیری هوایی یعنی دروضعی هستم که اماده برای درگیری هوایی می باشم
pounced در رهگیری هوایی یعنی دروضعی هستم که اماده برای درگیری هوایی می باشم
pounces در رهگیری هوایی یعنی دروضعی هستم که اماده برای درگیری هوایی می باشم
pouncing در رهگیری هوایی یعنی دروضعی هستم که اماده برای درگیری هوایی می باشم
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
Enough has been said! به اندازه کافی گفته شده!
i wrote as neatly as he did من همان اندازه پاکیزه هستم که او نوشت
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
pillow صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillows صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
I´m as hungry as a horse. آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
larged sized اندازه بزرگ
oversize اندازه بزرگ
super بسیار خوب بزرگ اندازه
biblical proportions به اندازه بسیار زیاد [بزرگ]
over housed ساکن در خانه بی اندازه بزرگ
abac scale وسیله اندازه گیری زوایای با قوس بزرگ در سیستم مرکاتور
bottoming reamer وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
microprocessors UPC با کلمات با اندازه بزرگ که با اتصال یک عدد با بلاکهای سایز کوچک ساخته میشود
microprocessor UPC با کلمات با اندازه بزرگ که با اتصال یک عدد با بلاکهای سایز کوچک ساخته میشود
slices ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
slice ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
if i be اگر باشم
I owe her a grudge حق دارم که با اولج باشم
if i were you اگرمن جای شما باشم
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
I wI'll come tommorow if at all. اگر آمدنی باشم فردا می آیم
I've got to watch what I eat. من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
angles اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angle اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
zahn cup محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
If the cap fit,wear it. <proverb> اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
judy در رهگیری هوایی علامت اینست که با هواپیمای دشمن درگیر شده ام و در حال انجام ماموریت می باشم
myself من خودم
myself خودم
owns خودم
owned خودم
own خودم
owning خودم
number one خودم
My grandparents are six feet under. <idiom> پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
typefaces اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typeface اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
megalomania مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
with my proper eyes با چشم خودم
pon my life بجان خودم
onmy own responsibility به مسئولیت خودم
myself شخص خودم
siree اقای خودم
on my own account بابت خودم
for my parts از سهم خودم
on my own account بحساب خودم
for my part از سهم خودم
big game صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
museum piece آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
fossil آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
macropterous دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
orifice meter روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
analogue نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
imyself saw it من خودم انرا دیدم
I cant help it. It is beyond my control. دست خودم نیست
i saw it my self من خودم انرا دیدم
With my own capital . با سرمایه شخصی خودم
sirree اقاجان اقای خودم
it is my own مال خودم است
own شخصی مال خودم
owned شخصی مال خودم
i may thank myself گناه از خودم است
owning شخصی مال خودم
owns شخصی مال خودم
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
I can manage that. <idiom> خودم از پسش برمی آیم.
on your own خودم تنهایی [کاری را کردن]
in p of my statement برای اثبات گفته خودم
What a mes I made of my life . دیدی چه بروز خودم آوردم
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
I wI'll get there somehow. یکجوری خودم را آنجا می رسانم
I saw it for myself . I was an eye –witness خودم شاهد قضیه بودم
One day I want to have a horse of my very own. روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
I sat down with no fuss or bother . برای خودم قشنگ گرفتم نشستم
I know best where my interests lie. صلاح کارم را خودم بهتر می دانم
I can manage, thank you. خودم از پسش برمی آیم، متشکرم.
I weighed myself today . امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I stayed in concealment until the danger passed. خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I should bring you round to my way of thinking . باید تو راهم با خودم همفکر کنم
My curfew is at 11. من ساعت ۱۱ باید خانه باشم. [چونکه پدر و مادر اجازه نمی دهند از آن ساعت به بعد]
I wI'll do that all by myself. من خودم بتنهایی آنرا انجام خواهم داد
I wI'll do it on my own responsibility . به مسئولیت خودم این کاررا خواهم کرد
am هستم
adequate کافی
adequate کافی
sufficing <adj.> کافی
satisfactory <adj.> کافی
i am pushed for money هستم
enough کافی
sufficient کافی
sufficient <adj.> کافی
acceptable <adj.> کافی
adequate <adj.> کافی
I'm من هستم
good [sufficient] <adj.> کافی
enow کافی
This house is my own . این خانه مال خودم است ( اجاره یی نیست )
I wI'll try to catch up. سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
I accidentally locked myself out of the house. من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
gage اندازه وسیله اندازه گیری
gage اندازه گیر اندازه گرفتن
due care مراقبت کافی
plenty of rain باران کافی
we owe him for his services خدمات او هستم
I am sure that ... من مطمئن هستم که ...
suffice کافی بودن
leisure وقت کافی
iam d. to go ارزومندرفتن هستم
inextenso بطول کافی
sufficient condition شرط کافی
sufficient مقدار کافی
scantier غیر کافی
adequately بقدر کافی
scantiest غیر کافی
scanty غیر کافی
I'm your age. من هم سن شما هستم.
sufficient conditions شرایط کافی
suffices کافی بودن
inadequate غیر کافی
adequately [sufficiently] <adv.> بقدر کافی
sufficiently <adv.> بقدر کافی
sufficing کافی بودن
i am under obligation to him من ممنون او هستم
Nothing more, thanks. کافی است.
I'm hungry. من گرسنه هستم.
necessary and sufficient لازم و کافی
i feel گرسنه هستم
run short <idiom> کافی نبودن
sufficed کافی بودن
i have not a dry t. on me سر تا پا خیس هستم
I'm thirsty. من تشنه هستم.
be adequate کافی بودن
be enough کافی بودن
skimped غیر کافی
skimps غیر کافی
skimping غیر کافی
last [be enough] کافی بودن
reach کافی بودن
skimp غیر کافی
be sufficient کافی بودن
suffice کافی بودن
grandparents پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandam مادر بزرگ ننه بزرگ
so large چندان بزرگ بقدری بزرگ
grandparent پدر بزرگ یا مادر بزرگ
sizes 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
size 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
I'm doing it on my own account, not for anyone else. این را من فقط بابت خودم میکنم و نه برای کسی دیگر.
own a house دارای خانهای هستم
Join the club! من هم درشرایطی مشابه هستم !
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
sufficiency قابلیت مقدار کافی
enough باندازهء کافی نسبتا
not a leg to stand on <idiom> مدرک کافی نداشتن
I am at your disposal. من دراختیار تان هستم
voteless بدون رای کافی
to have plenty of time وقت کافی داشتن
Next to you I'm slim. در مقایسه با تو من لاغر هستم.
insufficiently بطور غیر کافی
well educatd دارای تحصیلات کافی
inadequately بطور غیر کافی
well paid دارای حقوق کافی
feet dry روی هدف هستم
i pause for a reply منتظر پاسخ هستم
sufficient condition شرط کافی [ریاضی]
i await you منتظر شما هستم
i am under obligation to him زیر بارمنت او هستم
iam in bad خیلی در تنگی هستم
he is short of hands کارگر کافی ندارد
i am at your service در خدمت شما هستم
i am bend on going مصمم هستم بروم
i a with you on that matter من در ان موضوع با شماموافق هستم
I am certain of it. من درباره اش مطمئن هستم.
i own that house من صاحب ان خانه هستم
i maintain قائل هستم به اینکه ...
incompetent غیر کافی ناشایسته
i feel sleepy خواب الود هستم
cray نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
I come from Iran . I am Iranian. من اهل ایران هستم (ایرانی ام )
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
I feel like a fifth wheel. من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
I am a strange in this town. دراین شهر غریب هستم
i am in a hurry for it عجله دارم یا در شتاب هستم
i am impatient for it ازان بابت بیطاقت هستم
I've been here for five days. پنج روزه که من اینجا هستم.
It is not deep enough. باندازه کافی گود نیست
I am on intimate terms with one of the ministers . با یکی از وزراء نزدیک هستم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com