English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
I never saw anything like it. من تا اکنون هرگز چنین چیزی را ندیده ام.
Other Matches
i had never seen such a book من هرگز چنین کتابی ندیده ام
he never saw a lion او هرگز شیر ندیده است
he has never seen a lion او هرگز شیر ندیده است
Not on your life ! هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
that will be the day <idiom> چیزی که هرگز تکرار نخواهد شد
so to speak اگربتوان چنین چیزی گفت
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing. ابدا"چنین چیزی نیست
so to peaking اگر بتوان چنین چیزی گفت
Such a thing does not exist at all . چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
No such a thing has been stipulated in the contract. درقرارداد چنین چیزی قید نشده است
methought چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
wellŠsuppose it is so خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
unsight ندیده
permitting ندیده گرفتن
permits ندیده گرفتن
permit ندیده گرفتن
unscathed صدمه ندیده
intact صدمه ندیده
landlubbers ادم دریا ندیده
land lubber ادم دریا ندیده
land lubber ادم کشتی ندیده
landlubber ادم دریا ندیده
to buy a pig in a poke چیزیرا ندیده خریدن
I havent seen you for a long time. مدتها است که شما را ندیده ام
unscathed خسارت ندیده زخمی نشده
We havent seen him for ages. سالهاست اورا ندیده ایم
integrity دادهای که آسیب ندیده است
i u. that he has been hurt قول می دهم که اسیبی ندیده باشد
never هرگز
when hell freezes over <idiom> هرگز
over one's dead body <idiom> هرگز
not for an instant هرگز
neer هرگز
nevermore هرگز دیگر
ever هرگز هیچ
nulipara زن هرگز نزاییده
Eternal (everlasting)life. ابدا" (هرگز ) !
never more هرگز دیگر
ever- هرگز هیچ
the jealouse never had tranquillity. <proverb> یسود هرگز نیاسود .
nonwinner هرگز برنده نشده
parity برای خطاها و اینکه داده دودویی ارسالی آسیب ندیده است
at present اکنون
present اکنون
for the present اکنون
at the present moment اکنون
at present اکنون
presents اکنون
presented اکنون
presenting اکنون
now اکنون
at the moment اکنون
Better late then never. <proverb> تاخیر بهتر از هرگز است .
I could never make her understand . هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
not now or ever نه اکنون و نه در آینده
the present and the past اکنون و گذشته
now f.it اکنون دیگراغازکنیم
it is quite another story now اوضاع اکنون دگرگون
i am busy at the moment اکنون کار دارم
here در این موقع اکنون
he is now at rest اکنون اسوده است
You are free to go now. اکنون آزادید بروید.
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
THe flesh will never be separated from the finger . <proverb> گوشت هرگز از ناخن جدا نمى شود .
Better late than never. <proverb> دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
Better late than never! <proverb> دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!
A tale never loses in the telling . <proverb> یک یکایت هرگز با نقل گشتن کاسته نگردد.
an impersonal deity خدایی که هرگز مجسم بصورت شخص نمیشود
Never look a gift horse in the mouth. <proverb> دهان اسب پیشکشى را هرگز معاینه نکن .
i now know the v of exercise اکنون قدر ورزش را میفهمم
they sing small now اکنون دیگر صداشان در نمیاید
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
Two cas and a mouse , two wives in one house , two. <proverb> دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
A watched pot never boils. <proverb> چون به قورى چشم دوزى هرگز بجوش نیاید .
maiden race مسابقه بین اسبهایی که هرگز برنده نشده اند
Borrowed garments never fit well . <proverb> لباس عاریه هرگز به خوبى اندازه نمى شود.
guilders نام سکه زرهلندی که اکنون درکارنیست
present work عملیاتی که اکنون انجام شده است
we are now quits اکنون با هم برابر شدیم دیگرحسابی نداریم
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
guilder نام سکه زرهلندی که اکنون درکارنیست
The plan is now in action ( underway ) . طرح اکنون بمرحله عمل درآمده است
Never put off till tomorrow what maybe done today. <proverb> آنچه امروز مىتوانى انجام دهى هرگز براى فردا مگذار.
sic چنین
so چنین
thus چنین
i express my regret for it که چنین شد
like this چنین
such یک چنین
such چنین
it happened thaf چنین
likewise چنین
the report goes چنین گویند
exactly چنین است
there is a rumour that چنین میگویند که
be it so چنین باشد
i imagine he is my friend چنین می پندارم
secus نه این چنین
be it so چنین باد
who said so? که چنین حرفی زد
so said darius چنین گفت ....
i was given to understand چنین فهمیدم
amen چنین باد
beit so چنین باد
such and such چنین و چنان
beit so چنین باشد
methinks چنین مینماید
meseems چنین بنظرم میرسد
semble چنین به نظر می رسد
it look as if چنین مینماید که گویی
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
it follows that..... چنین برمی اید که ....
perhaps so شاید چنین باشد
methinks بنظرم چنین میرسد
so-called که چنین نامیده شده
so called که چنین نامیده شده
that is not the case مطلب چنین نیست
in that case حال که چنین است
i express my regret for it پوزش میخواهم که چنین شد
is it not ایا چنین نیست
Fate had so decreed . I t was so destined . قسمت چنین بود
integrity حقیقتی که بیان کننده این است که فایل روی دیسک آسیب ندیده است و خراب نیست
iguanodon سوسمار بزرگ گیاه خوار که اکنون بشکل سنگواره دیده میشود
ex-directory شخصی که چنین شمارهای را دارد
is that so? ایا وا قعا چنین است
so-and-so اینکار وانکار چنین وچنان
it promisews to be easy چنین مینماید که اسان است
such being the case حال که چنین است دراینصورت
so and so اینکار وانکار چنین وچنان
scilicet از این چنین استنباط میشود.....
But fate decreed otherwise. اما قسمت چنین بود .
koh i noor کوه نور:الماس نامی هندوستان که اکنون جزودارایی پادشاه انگلیس است
dedications قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
coloratura خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
The story goes that … آورده اند که (چنین روایت کنند )…
he pretended to be asleep چنین وانمود کرد که خواب است
coloraturas خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
dedication قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
It was inappropriate to make such a remark . مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
sic علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده
Never spend money before you have earned it. هرگز قبل از پول درآوردن، پول خرج نکنید.
sick علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sickest علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
white crow چیز ندیده چیز کمیاب
the big three ترومن و استالین وهم چنین به انگلستان امریکا و شوروی اطلاق میشود
to take action to prevent [stop] such practices اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
phyrgian cap یکجور کلاه مخروطی که اکنون انرا با کلاه ازادی یکی میدانند
now that you know the way.... اکنون که راه را یاد گرفتید حال که راه را بلدهستید.......
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
imperialism استعمار طلبی سیاست مبتنی بر توسعه یک کشور تا حد یک امپراطوری ویا حفظ چنین قلمرویی درصورت وجود
cruelty عقلا" قابل پیش بینی باشد . این چنین رفتاری معمولا" باعث صدورحکم طلاق میشود
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
immunity به طوری که توقیف و اعمال مجازات درمورد چنین ماموری ممکن نیست مگر به وسیله تحویل دادنش به دولت متبوع وی
This was the one time he did such a thing and it proved to have fateful consequences. این تنها باری بود که او دست به چنین کاری زد و نتیجه اش فاجعه انگیز بود.
If so, you've only yourself to blame. اگر چنین است، پس فقط تقصیر خودت است.
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
if so اگر هست اگر چنین است
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com