Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
I wonder what lies in store for me in the future.
من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
Other Matches
i kind of liked it
میشود گفت دوست داشتم
i kind of liked it
من تا اندازهای انرا دوست داشتم
I'd like to ask her out.
من دوست داشتم او
[زن]
را به بیرون دعوت کنم.
ex nunc
برای آینده
for the future
<adv.>
برای آینده
to store up something
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
lay up
<idiom>
ذخیره کردن ،نگهداری برای آینده
This is important, not only today, but also and especially for the future.
این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
These talks are crucial
[critical]
to the future of the peace process.
این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم
[حیاتی]
هستند.
archive
فایلی که حاوی داده قدیمی است ولی برای مراجعه در آینده نگهداری میشود
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years.
ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
not that i know of
چیزی که من بدانم نه
This is precisely ( exactly) what I wanted to know .
همین رامی خواستم بدانم
I dont know and I dont want to know .
نه می دانم ونه می خواهم بدانم
upward compatible
طراحی شده برای سازگاری با مدلهای موجود یا مدلهای آینده که هنوز اختراع نشده اند
upwards compatible
طراحی شده برای سازگاری با مدلهای موجود یا مدلهای آینده که هنوز اختراع نشده اند
to pick up somebody
کسی را پیدا کردن
[دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
to ask somebody out for dinner
کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن
[بیشتر دوست دختر و پسر]
A friend in need is a friend indeed..
<proverb>
دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you.
من دوست دارم با تو دوست باشم.
i had a lettr from him
نامهای از او داشتم
i had him sing
وا داشتم بخوانم
to pair somebody off
[up]
with somebody
کسی را با کسی دیگر زوج کردن
[برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر]
[همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
I was saying to myself that. . .
داشتم تو دلم می گفتم که ...
I had a letter from my father .
از پدرم کاغذ داشتم
i had twowins and onedefc
من دو برد داشتم و یک باخت
i was busy at the moment
در ان وقت کار داشتم
i was in an awkword p
وضع بدی داشتم
i had a great wish to see him
داشتم که اورا به بینم
i had barely time to get out
همینقدروقت داشتم که بیرون بروم
it is like that .i had before
مانند ان است که پیشتر داشتم
As for me , I was going crazy ( mad ) .
مرا می گویی داشتم دیوانه می شدم
I spoke my mind.
آنچه دردل داشتم بزبان آوردم
i had many books he had none
من کتابهای بسیار داشتم اوهیچ نداشت
i lent him what money i had
هرچه پول داشتم به او وام دادم
my latehusband
شوهری که اخیر داشتم مرحوم شوهرم
My jaw dropped to the floor!
<idiom>
از تعجب داشتم شاخ در می آوردم!
[اصطلاح روزمره]
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
I had a very bad headache, a fever, and my whole body was shaking.
من سردرد شدید و تب داشتم و تمام بدنم می لرزید.
I'd
مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
I foud myself in opposition to my friends on this question .
در مورد این موضوع نظریات مخالفی با دوستانم داشتم
I am
[have]
finished with you.
رابطه بین من و تو تمام شد!
[رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am done with you.
رابطه بین من و تو تمام شد!
[رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
after mentioned
پس آینده
fear of the future
وحشت از آینده
morrow
[Old English]
فردا
[ آینده]
remote future
آینده دور
after ages
ادوار آینده
not now or ever
نه اکنون و نه در آینده
future-oriented
<adj.>
آینده گرا
sustainable
<adj.>
آینده گرا
in the near future
در آینده نزدیک
doctor-to-be
پزشک آینده
dead-end job
شغلی بی آینده
sustainable
<adj.>
پایدار
[نسبت به آینده]
I am hopeful about the future.
درباره آینده امیدوارهستم
future-oriented
<adj.>
پایدار
[نسبت به آینده]
in the long run
<idiom>
آینده دور،درآخر
time will tell
در آینده معلوم می شود
a rosy future
آینده امید بخشی
to mortgage one's future
خسارت زدن به آینده خود
to look forward expectantly to the future
با انتظار به آینده نگاه کردن
Take no thought of the morrow.
نگران فردا
[آینده]
نباش.
The future of the team is shrouded in uncertainty.
آینده این تیم بلاتکلیف است.
project
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
projects
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
projected
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
The subsidy will be phased out next year.
یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد.
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency .
فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
There's a question mark
[hanging]
over the day-care clinic's future.
[A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]
آینده درمانگاه مراقبت روزانه
[کاملا]
نامشخص است.
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
One of these fin days .
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
prospect
[of something]
آینده نگری
[چشم انداز]
[پیش بینی]
چیزی
This must not happen in future at any cost.
در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
Any reform of the pension law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the insurance law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
opened
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
opens
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
open
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
kiosk
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
ally
دوست
allying
دوست
heart-to-heart
دوست
leal
دوست
heart to heart
دوست
amicable
دوست
dienophile
دی ان دوست
hydrophilic compound
اب دوست
formalist
دوست
hydrophilic
اب دوست
heart-to-hearts
دوست
buddies
دوست
buddy
دوست
chums
دوست
chum
دوست
friend
دوست
unfriended
بی دوست
friends
دوست
bozo
دوست
philogynist
زن دوست
friendless
بی دوست
philoginous
زن دوست
schoolmates
دوست
schoolmate
دوست
isophilic
همجنس دوست
hydrophilic compound
ترکیب اب دوست
acidophile
اسید دوست
acidophile
ترشی دوست
patriots
وطن دوست
chessist
شطرنج دوست
philanthropist
بشر دوست
hand and glove
دوست یک دل ویکزبان
philobiblic
کتاب دوست
philhellenic
دوست یونان
electrophile
الکترون دوست
his friend's murder
قتل دوست او
culturist
فرهگ دوست
xenophile
بیگانه دوست
psychrophilic
سرما دوست
expressionism
حالت دوست
humanitarian
بشر دوست
philotechnic
صنعت دوست
expressionist
حالت دوست
affects
دوست داشتن
philotechnic
صناعت دوست
amativeness
دوست داشتن
patriot
وطن دوست
philanthropists
بشر دوست
solomon
صلح دوست
dendrophilous
درخت دوست
social
جمعیت دوست
crony
دوست صمیمی
social
گروه دوست
anglophile
انگلیسی دوست
loyalist
دولت دوست
loyalists
دولت دوست
zoophilous
حیوان دوست
cronies
دوست صمیمی
I need my e
من دوست دارم
kissing kind
باهم دوست
take kindly to
<idiom>
دوست داشتن
dislikeable
دوست نداشتنی
dislikable
دوست نداشتنی
sweet tooth
شیرینی دوست
likeable
دوست داشتنی
careerist
حرفه دوست
lipophilic
چربی دوست
liquorish
نوشابه دوست
lithophilous
سنگ دوست
humnanist
همنوع دوست
humansit
انسان دوست
zoophilic
حیوان دوست
intimado
دوست صمیمی
hydrophile
اب دوست علاقمند به اب
hydrophilic
اب دوست علاقمند به اب
pornerastic
جنده دوست
careerists
حرفه دوست
peaceable
صلح دوست
hydrophilic
ترکیب اب دوست
to make a friend of
دوست شدن با
sporting
بازی دوست
unlovely
دوست نداشتنی
likable
دوست داشتنی
bibliophil
کتاب دوست
girlfriend
دوست دختر
warlike
جنگ دوست
family men
زن و بچه دوست
myrmecophilous
مورجه دوست
family man
زن و بچه دوست
pen pal
دوست قلمی
pen pal
دوست مکاتبهای
cater cousin
دوست صمیمی
girlfriends
دوست دختر
disliked
دوست نداشتن
oxyphil
اسید دوست
dislikes
دوست نداشتن
disliking
دوست نداشتن
oxyphile
اسید دوست
negrophil
سیاه دوست
negrophil
زنگی دوست
necrophilous
لاشه دوست
pen pals
دوست مکاتبهای
heliophilous
افتاب دوست
lovable
دوست داشتنی
loveable
دوست داشتنی
hemophile
خون دوست
rats
دوست بی وفا
hail fellow
دوست صمیمی
halophilous
نمک دوست
hand and glove
دوست همراز
hand in glove
دوست یک دل ویکزبان
boyfriend
دوست پسر
gregarious
گروده دوست
patiot
میهن دوست
lovely
دوست داشتنی
loveliest
دوست داشتنی
lovelier
دوست داشتنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com