English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
iam bound to do that من موفف به انجام ان کارهستم
Other Matches
bound موفف
obligated موفف
bound to go موفف به رفتن
binds موفف کردن
bind موفف کردن
salaried director مدیر موفف
task work کار موفف
bound موفف کران
gurantee period مدت زمانیکه قبل از تحویل نهائی پیمانکار ساختمانی موفف است خسارات ساختمان رارفع نماید
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
performances انجام
accomplishment انجام
sequels انجام
sequel انجام
implements انجام
execution انجام
fulfillment انجام
end all انجام
effectuation انجام
compietion انجام
fulfilment انجام
at last سر انجام
terminuse ad quem انجام
performance انجام
completion انجام
implement انجام
implementation انجام
transaction انجام
achievement انجام
enforcement انجام
commissions انجام
commissioning انجام
commission انجام
consummation انجام
achievements انجام
implementing انجام
implemented انجام
implementation انجام
accomplished انجام شده
parform انجام دادن
stand to انجام دادن
non performance عدم انجام
action انجام کاری
actions انجام کاری
honors انجام تعهد
honoring انجام تعهد
honored انجام تعهد
chars انجام دادن
char انجام دادن
go through انجام دادن
godspeed پایان انجام
do up انجام دادن
accomplishing انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplish انجام دادن
performable انجام دادنی
processing of the order انجام سفارش
to bring to an issve انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to carry through انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
to follow out انجام دادن
covers انجام دادن
coverings انجام دادن
cover انجام دادن
to go through انجام دادن
to be fulfilled انجام گرفتن
furnish انجام دادن
feasibility توانایی انجام
sonsy نیک انجام
furnishes انجام دادن
effected انجام دادن
the d. of duty انجام وفیفه
thrust line خط حمله خط انجام تک
put on انجام دادن
conclusion انجام نتیجه
furnishing انجام دادن
to make good انجام دادن
functor انجام دهنده
implemented انجام دادن
done انجام شده
fulfils انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfilling انجام دادن
unfulfilled انجام نشده
repeat باز انجام
fulfilled انجام دادن
fulfil انجام دادن
accomplishable انجام دادنی
accomplisher انجام دهنده
manipulation انجام با مهارت
successful نیک انجام
administer انجام دادن
implements انجام دادن
out-and-out انجام شده
out and out انجام شده
effecting انجام دادن
effect انجام دادن
effectual انجام شدنی
repetitions باز انجام
repetition باز انجام
implement انجام دادن
implementing انجام دادن
performing انجام دهنده
achiever انجام دهنده
repeats باز انجام
for doing it برای انجام ان
from a to izzard از اغاز تا انجام
from beginning to end ازابتداتا انجام
from first to last ازاغازتا انجام
fulfill انجام دادن
honouring انجام تعهد
pays انجام دادن
paying انجام دادن
pay انجام دادن
fulfit انجام دادن
honoured انجام تعهد
finalization انجام رسانی
feasance انجام کار
executable انجام پذیر
performs انجام دادن
performed انجام دادن
carry out انجام دادن
chare انجام دادن
completion of a contract انجام یک قرارداد
complier انجام دهنده
perform انجام دادن
honours انجام تعهد
honour انجام تعهد
to put through انجام دادن
makeable <adj.> انجام پذیر
bring inbeing به انجام رساندن
carry out به انجام رساندن
fulfill [American] به انجام رساندن
make a reality به انجام رساندن
put into practice به انجام رساندن
put into effect به انجام رساندن
makeable <adj.> انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> انجام شدنی
feasible <adj.> انجام شدنی
accomplish انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
makable [spv. makeable] <adj.> انجام پذیر
feasible <adj.> انجام پذیر
carry out انجام دادن
doable <adj.> انجام پذیر
contrivable <adj.> انجام پذیر
achievable <adj.> انجام پذیر
practicable <adj.> انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> انجام شدنی
manageable <adj.> انجام شدنی
make out <idiom> انجام دادن
carry ineffect به انجام رساندن
actualize به انجام رساندن
actualise [British] به انجام رساندن
make something happen انجام دادن
carry into effect انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
put inpractice انجام دادن
put ineffect انجام دادن
implement به انجام رساندن
put ineffect به انجام رساندن
put inpractice به انجام رساندن
doable <adj.> انجام شدنی
carry ineffect انجام دادن
contrivable <adj.> انجام شدنی
achievable <adj.> انجام شدنی
bring into being به انجام رساندن
make something happen به انجام رساندن
carry into effect به انجام رساندن
implement انجام دادن
inexecutable <adj.> انجام ناپذیر
unfeasible <adj.> انجام ناپذیر
execute به انجام رساندن
non-starters کار نا انجام
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com