Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 74 (6 milliseconds)
English
Persian
rural urban migration
مهاجرت از روستا به شهر
Other Matches
exodus
مهاجرت مهاجرت دسته جمعی
ploughmen
روستا
village
روستا
plowmen
روستا
ploughman
روستا
villages
روستا
ruralist
روستا گرای
hedge priest
کشیش روستا
countrified
روستایی روستا صفت
countryfied
روستایی روستا صفت
plowman
[American English]
شخم زن
[کشاورز ]
[روستا ]
immigration
مهاجرت از .....
immigration
مهاجرت
colonization
مهاجرت
emigration
مهاجرت از .....
migration
مهاجرت
emigration
مهاجرت
flight
مهاجرت
visitational
مهاجرت موسمی
immigration
مهاجرت بداخل
emigrates
مهاجرت کردن از .....
electromigration
مهاجرت الکتریکی
flight of capital
مهاجرت سرمایه
intermigration
مهاجرت ازدوسو
migration of ions
مهاجرت یونها
migratory
وابسته به مهاجرت
migratory
مهاجرت کننده
remigrate
از مهاجرت برگشتن
to expatriate oneself
مهاجرت کردن
colonizes
مهاجرت کردن
visitation
مهاجرت موسمی
migrates
مهاجرت کردن
migrated
مهاجرت کردن
migrate
مهاجرت کردن
transplants
مهاجرت کردن
transplanting
مهاجرت کردن
transplanted
مهاجرت کردن
transplant
مهاجرت کردن
emigrating
مهاجرت کردن از .....
emigrating
مهاجرت کردن
emigrates
مهاجرت کردن
emigrated
مهاجرت کردن از .....
emigrated
مهاجرت کردن
emigrate
مهاجرت کردن
emigration
مهاجرت به خارج
visitations
مهاجرت موسمی
migrating
مهاجرت کردن
colonised
مهاجرت کردن
emigrate
مهاجرت کردن از .....
colonizing
مهاجرت کردن
colonized
مهاجرت کردن
immigrates
مهاجرت کردن
colonize
مهاجرت کردن
immigrating
مهاجرت کردن
colonising
مهاجرت کردن
immigrated
مهاجرت کردن
colonises
مهاجرت کردن
immigrate
مهاجرت کردن
demography
مطالعه مهاجرت جمعیت
international migration
مهاجرت بین المللی
crude migration rate
نرخ خام مهاجرت
Marasali
ماراسالی
[این روستا که به شیروان معروف بوده در آذربایجان شوروی قرار داشته و نمونه جالبی از فرش محرابی به همراه بته جقه ها در آن بافته می شود.]
diadromous
مهاجرت کننده از اب شیرین بدریا
to emigrate
[to]
مهاجرت کردن
[به]
[به کشور دیگررفتن]
refusenik
کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
refusniks
کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
to be registered as an alien
در اداره مهاجرت ثبت شده بودن
exodus
مهاجرت بنی اسرائیل از مصربه کنعان
refuseniks
کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
transmigrant
که در ضمن مهاجرت ازکشورخودبکشور دیگرازکشورسومی گذر میکند
passanger
شاهین وحشی جوان را هنگام مهاجرت گرفتن
forty niner
شرکت کننده در مهاجرت سال 9481 بکالیفرنیا درجستجوی طلا
We have to stem the ride of emigration if our economy is to recover.
اگر قرار است اقتصادمان رشد کند باید جلوی رشد مهاجرت را بگیریم.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com