Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 66 (5 milliseconds)
English
Persian
migration of ions
مهاجرت یونها
Other Matches
avalanche
هر یک از چند پروسهای که در ان برخورد یونها یاالکترونها سبب ایجاد یونها یاالکنرونهای جدید میشود که این ذرات خود سبب برخوردهای هر چه بیشترخواهند شد
avalanches
هر یک از چند پروسهای که در ان برخورد یونها یاالکترونها سبب ایجاد یونها یاالکنرونهای جدید میشود که این ذرات خود سبب برخوردهای هر چه بیشترخواهند شد
exodus
مهاجرت مهاجرت دسته جمعی
ionics
مبحث علمی یونها
migration
مهاجرت
immigration
مهاجرت از .....
immigration
مهاجرت
colonization
مهاجرت
emigration
مهاجرت از .....
flight
مهاجرت
emigration
مهاجرت
immigrates
مهاجرت کردن
immigrated
مهاجرت کردن
immigrating
مهاجرت کردن
immigration
مهاجرت بداخل
migratory
وابسته به مهاجرت
remigrate
از مهاجرت برگشتن
to expatriate oneself
مهاجرت کردن
visitational
مهاجرت موسمی
migratory
مهاجرت کننده
intermigration
مهاجرت ازدوسو
flight of capital
مهاجرت سرمایه
electromigration
مهاجرت الکتریکی
colonising
مهاجرت کردن
visitations
مهاجرت موسمی
transplanted
مهاجرت کردن
transplant
مهاجرت کردن
visitation
مهاجرت موسمی
emigrating
مهاجرت کردن از .....
emigrating
مهاجرت کردن
emigrates
مهاجرت کردن از .....
emigrates
مهاجرت کردن
emigrated
مهاجرت کردن از .....
emigrated
مهاجرت کردن
emigrate
مهاجرت کردن از .....
emigrate
مهاجرت کردن
emigration
مهاجرت به خارج
transplanting
مهاجرت کردن
colonised
مهاجرت کردن
colonizing
مهاجرت کردن
colonises
مهاجرت کردن
migrating
مهاجرت کردن
migrates
مهاجرت کردن
migrated
مهاجرت کردن
colonizes
مهاجرت کردن
migrate
مهاجرت کردن
immigrate
مهاجرت کردن
colonize
مهاجرت کردن
transplants
مهاجرت کردن
colonized
مهاجرت کردن
crude migration rate
نرخ خام مهاجرت
rural urban migration
مهاجرت از روستا به شهر
demography
مطالعه مهاجرت جمعیت
international migration
مهاجرت بین المللی
to emigrate
[to]
مهاجرت کردن
[به]
[به کشور دیگررفتن]
diadromous
مهاجرت کننده از اب شیرین بدریا
refuseniks
کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
refusniks
کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
refusenik
کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
exodus
مهاجرت بنی اسرائیل از مصربه کنعان
to be registered as an alien
در اداره مهاجرت ثبت شده بودن
transmigrant
که در ضمن مهاجرت ازکشورخودبکشور دیگرازکشورسومی گذر میکند
passanger
شاهین وحشی جوان را هنگام مهاجرت گرفتن
forty niner
شرکت کننده در مهاجرت سال 9481 بکالیفرنیا درجستجوی طلا
We have to stem the ride of emigration if our economy is to recover.
اگر قرار است اقتصادمان رشد کند باید جلوی رشد مهاجرت را بگیریم.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com