Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
friendlier
مهربان موافق
friendlies
مهربان موافق
friendliest
مهربان موافق
friendly
مهربان موافق
Other Matches
good natured
مهربان
well-disposed
مهربان
opens
مهربان رک گو
opened
مهربان رک گو
open
مهربان رک گو
benignly
مهربان
benign
مهربان
meek
مهربان
mildest
مهربان
milder
مهربان
mild
مهربان
merciful
مهربان
heart-warming
مهربان
endearing
مهربان
good hearted
مهربان
debonnaire
مهربان
gentlest
مهربان
gentler
مهربان
gentle
مهربان
couthie
مهربان
good-natured
مهربان
tender minded
مهربان
condescending
مهربان
warmheartedness
مهربان
affectionate
مهربان
complaisant
مهربان
benignant
مهربان
compassionate
مهربان
kindly
مهربان
good
مهربان
affetionate
مهربان
accomodating
مهربان
kindhearted
مهربان
kind-hearted
مهربان
kind hearted
مهربان
affable
مهربان
comkpliant
مهربان
blithe
مهربان
charitable
مهربان
bighearted
مهربان
soft
مهربان نازک
softer
مهربان نازک
softest
مهربان نازک
placable
مطبوع مهربان
mellowed
دلپذیر مهربان
mellow
دلپذیر مهربان
Mother Nature
طبیعت مهربان
kind
غیرنقدی مهربان
kindest
غیرنقدی مهربان
gracious
مهربان دلپذیر
mellowing
دلپذیر مهربان
neighbourly
مهربان معاشر
well disposed
مهربان سرکیف
warmhearted
مهربان مهربانی
humane
مهربان باشفقت
mellows
دلپذیر مهربان
clement
رحیم مهربان
kinds
غیرنقدی مهربان
amiable
مهربان دوست داشتنی
obliging
حاضر خدمات مهربان
to be kind to...
مهربان بودن نسبت به ....
well disoised
خوش حالت مهربان
caring
مهربان-خونگرم -دلسوز
heart is in the right place
<idiom>
قلب مهربان داشتن
so let us always be kind
پیوسته مهربان باشیم
he was very kind indeed
راستی چه اندازه مهربان بود
He is a man with a kind heart.
قلب مهربان ورئوفی دارد
attune
موافق
consilient
موافق
accordant
موافق
agreeably to
موافق
compossible
<adj.>
موافق
in suit with
موافق
in suit with
موافق با
non concurrent
نا موافق
prosodiacal
موافق
consentient
موافق
prosodial
موافق
consentaneous
موافق
textually
موافق نص
concordant
موافق
attuned
موافق
in keeping
موافق
congruous
موافق
compliant
موافق
respondents
موافق
respondent
موافق
sympathizers
موافق
sympathizer
موافق
sympathisers
موافق
amicable
موافق
pro-
له موافق
pro
له موافق
incompatible
نا موافق
congruent
موافق
compatible
<adj.>
موافق
according
موافق
sympathetic
موافق
agreed
موافق
to go easy on somebody
[something]
با کسی
[چیزی]
مهربان
[آهسته]
[ملایم]
رفتار کردن
disagrees
موافق نبودن
placet
رای موافق
see eye to eye
<idiom>
موافق بودن
prorenata
نسبت موافق
go along
موافق بودن
favourable
موافق مطلوب
prorenata
شخص موافق
string along
موافق بودن
consistently
بطور موافق
palatably
موافق ذائقه
non placer
موافق نیستم
to my satisfaction
موافق دلخواه من
disagree
موافق نبودن
quarter wind
باد موافق
disagreed
موافق نبودن
disagreeing
موافق نبودن
fellow countryman
موافق شدن
fellow countryman
موافق کردن
adapt
موافق بودن
truly
موافق باحقایق
shaken
موافق شیوه
agonist muscle
عضله موافق
after ones own heart
موافق دلخواه
at will
موافق میل
after one's will
موافق میل
harmoniously
بطور موافق
yea
رای موافق
accomodating
راحت موافق
rationally
موافق عقل
satisfactorily
موافق دلخواه
in accordance with
مطابق موافق
to go along
موافق بودن
fair tide
جریان اب موافق
fair wind
باد موافق
compatibly
بطور موافق
harmonious
موزون سازگار موافق
to a toa praposal
باپیشنهادی موافق بودن
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
quite the thing
موافق سبک روز
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
to bring in to line
وفق دادن موافق
physically
موافق علم فیزیک
in tune
<idiom>
با یکدیگر موافق بودن
genetically
موافق علم پیدایش
to agree on something
موافق بودن با چیزی
genealogically
موافق شجره نامه
geodetically
موافق قاعده پیمایش
geometrically
موافق علم هندسه
cronies
رفیق موافق هم اطاق
crony
رفیق موافق هم اطاق
accommodatingly
بطور موافق راحت
concurring opinion
رای موافق مشروط
comkpliant
موافق اجابت کننده
scientifically
موافق اصول علمی
naturalistic
موافق با اصول طبیعی
physiognomically
موافق علم قیافه شناسی
agrees
موافقت کردن موافق بودن
in obdience to
برای اطاعت از موافق امر
harmonised
موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi
ضربه دست موافق ایستادن
agree
موافقت کردن موافق بودن
fall in
مطابقت کردن موافق شدن
gastronomically
موافق علم خوب خوردن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
pros and cons
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
adapts
وفق دادن موافق بودن
harmonizing
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize
موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
harmonises
موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way
همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonized
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes
موافق کردن هم اهنگ شدن
adapting
وفق دادن موافق بودن
concurrent
دریک وقت واقع شونده موافق
I agree with you completely.
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
pragmatize
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
physico theology
حکمت الهی موافق اصول طبیعی
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
irish bull
بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
To view something approvingly ( favourably ) .
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
propitiously
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
The pros and cons ( of something ) .
جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
accordantly
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
homosexual
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
arguing
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
chronologize
بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
packaged
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
package
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packs
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically
موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
pack
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layer
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com