English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (16 milliseconds)
English Persian
respite مهلت دادن
giving a respite مهلت دادن
grant a period of grace مهلت دادن
Search result with all words
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
Other Matches
moratoriums مهلت
respite _ مهلت
spaces مهلت
time out مهلت
period of grace مهلت
space مهلت
respite مهلت
usance مهلت
d. of grace مهلت
gracing مهلت
graces مهلت
graced مهلت
grace مهلت
leeway مهلت
moratorium مهلت
moratory مهلت دار
credited وعده مهلت
break طلوع مهلت
breaks طلوع مهلت
term of maintenance مهلت نگاهداری
moratoriums مهلت قانونی
grace period دوره مهلت
credit وعده مهلت
moratory مهلت دهنده
moratorium مهلت قانونی
days of grace مهلت اضافی
deadline اخرین مهلت
deadlines اخرین مهلت
asking for a respite مهلت خواستن
what is the prompt مهلت ان چقدراست
demur مهلت خواستن
credits وعده مهلت
demurred مهلت خواستن
crediting وعده مهلت
demurring مهلت خواستن
days of grace ایام مهلت
demurs مهلت خواستن
period of grace مهلت پرداخت
vacations مرخصی مهلت
vacation مرخصی مهلت
exceed the deadline گذشتن از مهلت مقرر
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
long dated دارای مهلت زیاد
He gave the inemy no respite . به دشمن مهلت نداد
imparlance مهلت برای مصالحه
have patience with me بمن مهلت دهید
imparlance مهلت برای اشتی
cessation قطع کردن مهلت
Wait a minute . یک دقیقه مهلت بده
reddendum موعد یا مهلت پرداخت اجاره
The deadline is coming closer. مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
Application may be filed by ... مهلت ارائه تقاضا نامه تا ... است.
Her husband cant get a word in edgeways . به همسرش مهلت یک کلمه حرف نمی دهد
short shrift مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
limited divorce طلاقی که مدت ان محدود بوده پس ازانقضای مهلت بخودی خودرجوع شود
contango بهره دیرکرد تسلیم قرضه وسهام مهلت تحویل مبیع به مشتری
carring over تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
expirations انتهای مهلت منقصی شدن سپری شدن
expiration انتهای مهلت منقصی شدن سپری شدن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
usance مهلت پرداخت پرداخت مدت دار
tenant right حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
houses منزل دادن پناه دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
house منزل دادن پناه دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
housed منزل دادن پناه دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
order سفارش دادن دستور دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com