English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 100 (6 milliseconds)
English Persian
i was under his roof مهمان او بودم
Other Matches
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
xenial مربوط به مهمان نوازی مربوط به مناسبات بین مهمان و میزبان
was:iwas من بودم
i was up late last night بودم
i was under his roof او بودم
i passed an uneasy night ناراحت بودم
i was in the garden در باغ بودم
i was on the watch for it مراقب ان بودم
if i were اگر من بودم
i wish i were کاش من مرغی بودم
the wall پشت دیوارایستاده بودم
i had been caught گرفته شده بودم
i would i were a child ای کاش بچه بودم
i was about to go در شرف رفتن بودم
i was absent for a while یک مدتی غایب بودم
i was under theimpression that به این عقیده بودم که ...
were i in his skin اگر بجای او بودم
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
had i seen him اگر من او را دیده بودم
If I were you. IF I were in your shoes. اگر جای شما بودم
i was in an awkword p بد جوری گیر کرده بودم
in my raw youth در روزگارجوانی که خام وناازموده بودم
if i were you اگر من جای شما بودم
were i in your place اگر جای شما بودم
I told you , didnt I ? من که بتو گفتم ( گفته بودم )
I had no choice ( alternative ) but to marry her . محکوم بودم که با اوازدواج کنم
I was standing at the street corner . درگوشه خیابان ایستاده بودم
I was waist deep in water . با کمر درآب فرورفته بودم
How was I supposed to know . After all I didnt have a crystal ball. مگر کف دستم را بو کرده بودم.
I wish I were rich . کاش ( کاشکی ) پولدار بودم
I was sound asleep when he knocked. وقتیکه در زد غرق خواب بودم
I saw it for myself . I was an eye –witness خودم شاهد قضیه بودم
If I were in your place. . . اگر بجای شما بودم …
I happened to be there when …. اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
I was an eye witness to what happened. من حاضر وناظر وقا یع بودم
visitator مهمان
guest مهمان
guests مهمان
he undid what i had done انچه من رشته بودم او پنبه کرد
u.sings[ and+] با انهایی که من دیده بودم فرق داشت
i was the second to speak دومین کسی که سخن گفت من بودم
I was up all night in my bed. من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
gatecrasher مهمان ناخوانده
rest house مهمان سرا
inhospitableness مهمان ننوازی
gatecrashers مهمان ناخوانده
banquet مهمان کردن
inhospitable مهمان ننواز
guests مهمان کردن
hosts مهمان دار
guest مهمان کردن
guest-rooms اطاق مهمان
guest-room اطاق مهمان
guest room اطاق مهمان
guest chamber اطاق مهمان
hosting مهمان دار
hosted مهمان دار
treats مهمان کردن
treat مهمان کردن
treated مهمان کردن
host مهمان دار
banquets مهمان کردن
hospitality مهمان نوازی
hospitable مهمان نواز
guest computer کامپیوتر مهمان
hosteler مهمان دار
hospitalization مهمان نوازی
open house پذیرایی از مهمان
bidden guest مهمان خوانده
i was not my self از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting. من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
inhospitality فقدان مهمان نوازی
hospitably از روی مهمان نوازی
inhospitably بدون مهمان نوازی
visitors مهمان رسمی نظامی
visitors دیدن کننده مهمان
keep an open house مهمان نواز بودن
goest operating system سیستم عامل مهمان
visitor مهمان رسمی نظامی
to keep an open house مهمان نواز بودن
visitor دیدن کننده مهمان
visiter دیدن کننده مهمان
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
wear out one's welcome <idiom> مهمان دو روزه عزیز است
hospitable غریب نواز مهمان نوازانه
invited مهمان کردن وعده دادن
invites مهمان کردن وعده دادن
invite مهمان کردن وعده دادن
Please be my guest. خواهش می کنم مهمان من با شید
open doored در خانه باز مهمان نواز
We are expecting guests for dinner . برای شام مهمان داریم
I was absolutely infuriated. کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
That evening we had company . آن روز بعد از ظهر مهمان داشتیم
to eat salt with a person باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
roll out the red carpet <idiom> برای خوشآمد فرش زیرپای مهمان پهن کردن
When in Rome, do as the Romans do! <idiom> خود را به آداب و رسوم کشور مهمان وفق بده.
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
homestay خانواده مهمان دار [کسی که برای آموزش زبان یا فرهنگ در آن کشور می گذراند]
The guest brings his own portion . <proverb> مهمان روزى خود را با خود مى آورد .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com