Dictiornary-Farsi | مواد معلق تهنشین پذیر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
settleable suspended solids	مواد معلق تهنشین پذیر


Other Matches

breakdowns	ته نشینی مواد معلق دردوغاب
breakdown	ته نشینی مواد معلق دردوغاب
fissionable material	مواد شکافت پذیر
ptomaine	مواد الی قلیایی سمی که دراثر پوسیدگی باکتریها برروی مواد ازتی تشکیل میگردد
transudate	مواد فرانشت شده مواد مترشحه
durable material	مواد غیراستهلاکی مواد بادوام زیاد
dye-stuff	ماده رنگی در رنگرزی الیاف [این رنگینه ها یا بصورت سنتی از مواد طبیعی مانند اکثر گیاهان و بعضی حیوانات و یا از مواد شیمیایی تهیه می شوند]
magnaflux	نام انحصاری تست غیرمخربی برای مواد مغناطیسی بااستفاده از میدانهای مغناطیسی و مواد فلورسان
enzymes	مواد الی پیچیدهای که درموجود زنده باعث تبدیل مواد الی مرکب به موادساده تر وقابل جذب می گردد انزیم
enzyme	مواد الی پیچیدهای که درموجود زنده باعث تبدیل مواد الی مرکب به موادساده تر وقابل جذب می گردد انزیم
mixable	امیزش پذیر امتزاج پذیر
ascendable	تفوق پذیر فراز پذیر
ascendible	تفوق پذیر فراز پذیر
educable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
educatable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
reparable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
repairable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
adaptable organism	موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
slated items	مواد سوختی قوال و بسته بندی شده مواد سوختی یک جاو در بسته
adjustable wheel	چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
desiccant	مواد خشک کننده گیاهان مواد شیمیایی خشک کننده روییدنیها
suspensory	معلق
pendants	معلق
suspended	معلق
headlong	معلق
tumblers	معلق زن
turntables	معلق
jusad rem	حق معلق
turntable	معلق
pendant	معلق
pensile	معلق
suspensor	معلق
pendent	معلق
abeyant	معلق
cantilever bridge	پل معلق
tumbler	معلق زن
dependent	معلق
chain bridge	پل معلق
suspense	معلق
suspension bridges	پل معلق
flip flap	معلق
heels over head	معلق
hypostasis	معلق
suspender	معلق
suspending	معلق
up in the air <idiom>	معلق
hanging	معلق
conditional	معلق
suspend	معلق
summersault	معلق
suspension bridge	پل معلق
handstand	معلق
handstands	معلق
suspends	معلق
somerset	شیرجه معلق
somerset	معلق زدن
suspension	معلق کردن
suspend	معلق کردن
suspended load	بار معلق
suspended solids	جامدات معلق
to be up in the air	معلق بودن
suspending	معلق کردن
tumbled	معلق شدن
suspends	معلق کردن
conditional contract	عقد معلق
suspension cable	کابل معلق
suspense file	پرونده معلق
suspensed sediment	رسوبات معلق در اب
somersaulted	معلق زدن
somersaulting	معلق پشتک
somersaulting	معلق زدن
somersaults	معلق پشتک
somersaults	معلق زدن
tumbles	معلق شدن
unconditionality	معلق نبودن
tumbled	معلق زدن
tumble	معلق زدن
tumble	معلق شدن
somersaulted	معلق پشتک
somersault	معلق زدن
somersault	معلق پشتک
suspension reinforcement	ارماتور معلق
full-suspension <adj.>	کاملا معلق
suspensive	تعلیق معلق
suspensions	معلق کردن
hanging	معلق شدن
tumbles	معلق زدن
hanging step	پله معلق
levitative	معلق در هوا
estate in remainder	تملک معلق
lis pendens	دعوای معلق
hanging indent	تورفتگی معلق
pending	تازمانی که امر معلق
arch-buttant	پشت بند معلق
hang-up	درحال معلق ماندن
suspend from service	معلق کردن از کار
hang up	درحال معلق ماندن
suspension of vouchers	معلق کردن اسناد
cable suspension bridge	پل معلق با سیم تابیده
full-suspension bike	دوچرخه کاملا معلق
hang-ups	درحال معلق ماندن
a bolt from the blue	مثل عجل معلق
floccule	تودههای معلق درمایع
suspends	موقوف الاجرا کردن معلق
suspends	معلق کردن تعلیق دادن
due in suspense file	پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
handspring	معلق زدن بر روی دستها
overturns	معلق شدن برگشتن وسیله
overturn	معلق شدن برگشتن وسیله
policy	سند معلق به انجام شرطی
policies	سند معلق به انجام شرطی
To teach grandma to suck eggs.	جلوی لوطی معلق زدن
suspending	معلق کردن تعلیق دادن
pendent lite	حکم معلق امین ترکه
suspending	موقوف الاجرا کردن معلق
to stay something	موقتا معلق کردن [قانون]
suspend	موقوف الاجرا کردن معلق
suspend	معلق کردن تعلیق دادن
overturned	معلق شدن برگشتن وسیله
to hold a wolf by the ear	میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenters	میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenter hooks	میان زمین واسمان معلق بودن
tenterhooks <idiom>	درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to remain suspended	معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to go down to the wire <idiom>	تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
floats	شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated	شناور ساختن در هوا معلق بودن
float	شناور ساختن در هوا معلق بودن
That way, it stays in suspension.	به این صورت معلق باقی می ماند.
suspensoid	محلول سریشمی دارای ذرات معلق
in suspense	درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to stay floating	معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to suspend	معلق نگه داشتن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
set down	معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
electrophoresis	حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
to keep somebody in suspense <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
nonduty status	حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
to let somebody dangle <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook <idiom>	کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
foreign military sales	فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
plea in abatement	دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
aluminum pigmented dope	لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
supplies	مواد
provisions	مواد
material	مواد
materials	مواد
vertical take off and landing	هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
fixed material	مواد پایدار
glacial drift	مواد یخرفته
nutrition	مواد غذائی
lubricant	مواد روغنی
fission products	مواد اتمی
raw materials	مواد خام
explosive ordnance	مواد منفجره
indirect materials	مواد غیرمستقیم
lubricants	مواد روغنی
insulating compound	مواد عایق
intromission	مواد الحاقی
instruction material	مواد درسی
inorganic materials	مواد غیرالی
fatigue of material	فرسودگی مواد
feed stock	مواد اولیه
instructional material	مواد اموزشی
joint filler	مواد درزبندی
fertile meterial	مواد بارخیز
joint filling compound	مواد درزبندی
fine aggregate	مواد ریز
insulating material	مواد عایق
purview	مواد اساسی
bill of materials	فهرست مواد
bill of material	فهرست مواد
balsamic materials	مواد بلسانی
backing material	مواد محافظ
substitute material	مواد جانشینی
off the shelf	مواد در دسترس
supplies officer	مسئول مواد
suspended load	مواد غوطه ور
natural products	مواد طبیعی
narcotic drugs	مواد مخدر
muffling material	مواد میرایی
direct material	مواد مستقیم
defense articles	مواد پدافندی
organic materials	مواد الی
qualifying clauses	مواد اصلاحی
radioactive material	مواد رادیواکتیو
producer's goods	مواد تولیدی
printed matter	مواد چاپی
composite material	مواد مرکب
cohesive material	مواد چسبا
cohesive materials	مواد چسبنده
coherent materials	مواد چسبنده
practice material	مواد تمرینی
cryptomaterial	مواد رمز
sealing compound	مواد ضد نشت
overburden	مواد رویی
miscellaneous provisions	مواد متفرقه
dissolved solids	مواد محلول
materials transfer notes	دستورانتقال مواد
medics	مواد دارویی