Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 141 (7 milliseconds)
English
Persian
compliant
موافق
compatible
<adj.>
موافق
sympathisers
موافق
sympathizer
موافق
sympathizers
موافق
congruent
موافق
amicable
موافق
respondent
موافق
respondents
موافق
according
موافق
sympathetic
موافق
agreed
موافق
accordant
موافق
consilient
موافق
agreeably to
موافق
attune
موافق
concordant
موافق
congruous
موافق
consentaneous
موافق
consentient
موافق
in keeping
موافق
in suit with
موافق
prosodiacal
موافق
prosodial
موافق
attuned
موافق
compossible
<adj.>
موافق
Other Matches
pro-
له موافق
pro
له موافق
in suit with
موافق با
non concurrent
نا موافق
textually
موافق نص
incompatible
نا موافق
yea
رای موافق
harmoniously
بطور موافق
satisfactorily
موافق دلخواه
go along
موافق بودن
in accordance with
مطابق موافق
shaken
موافق شیوه
accomodating
راحت موافق
fair wind
باد موافق
compatibly
بطور موافق
fellow countryman
موافق کردن
fellow countryman
موافق شدن
fair tide
جریان اب موافق
adapt
موافق بودن
agonist muscle
عضله موافق
after ones own heart
موافق دلخواه
at will
موافق میل
after one's will
موافق میل
favourable
موافق مطلوب
truly
موافق باحقایق
placet
رای موافق
non placer
موافق نیستم
palatably
موافق ذائقه
prorenata
شخص موافق
prorenata
نسبت موافق
disagreed
موافق نبودن
disagreeing
موافق نبودن
quarter wind
باد موافق
disagrees
موافق نبودن
disagree
موافق نبودن
consistently
بطور موافق
see eye to eye
<idiom>
موافق بودن
to my satisfaction
موافق دلخواه من
rationally
موافق عقل
friendly
مهربان موافق
friendliest
مهربان موافق
friendlies
مهربان موافق
to go along
موافق بودن
friendlier
مهربان موافق
string along
موافق بودن
to a toa praposal
باپیشنهادی موافق بودن
in tune
<idiom>
با یکدیگر موافق بودن
to bring in to line
وفق دادن موافق
quite the thing
موافق سبک روز
genealogically
موافق شجره نامه
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
geodetically
موافق قاعده پیمایش
to agree on something
موافق بودن با چیزی
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
geometrically
موافق علم هندسه
concurring opinion
رای موافق مشروط
cronies
رفیق موافق هم اطاق
crony
رفیق موافق هم اطاق
scientifically
موافق اصول علمی
naturalistic
موافق با اصول طبیعی
accommodatingly
بطور موافق راحت
physically
موافق علم فیزیک
harmonious
موزون سازگار موافق
genetically
موافق علم پیدایش
comkpliant
موافق اجابت کننده
she always had her way
همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonizing
موافق کردن هم اهنگ شدن
agree
موافقت کردن موافق بودن
pros and cons
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
harmonizes
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised
موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
adapting
وفق دادن موافق بودن
adapts
وفق دادن موافق بودن
in obdience to
برای اطاعت از موافق امر
bandae jireugi
ضربه دست موافق ایستادن
gastronomically
موافق علم خوب خوردن
fall in
مطابقت کردن موافق شدن
physiognomically
موافق علم قیافه شناسی
concurrent
دریک وقت واقع شونده موافق
To view something approvingly ( favourably ) .
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
I agree with you completely.
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
propitiously
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
irish bull
بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
physico theology
حکمت الهی موافق اصول طبیعی
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
pragmatize
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
argues
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexual
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
argued
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
The pros and cons ( of something ) .
جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
accordantly
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
homosexuals
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
chronologize
بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
package
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically
موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
packs
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packaged
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layers
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layer
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
phrenologically
ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
well assorted
جور دارای کالا یا اجناس جور موافق سازگار
to little up to one's principl
اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com