Dictiornary-Farsi | موافقت ضمنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
implicit agreement	موافقت ضمنی


Other Matches

implied	ضمنی
tacit	ضمنی
circumstantial	ضمنی
implicit	ضمنی
incident	ضمنی
occasional	ضمنی
incidents	ضمنی
episodical	ضمنی
episodic	ضمنی
accidents	تصادفی ضمنی
accident	تصادفی ضمنی
subaudition	ادراک ضمنی
paralipsis	افهام ضمنی
incident	حادثه ضمنی
paraleipsis	افهام ضمنی
implied terms	شرایط ضمنی
incidents	حادثه ضمنی
impliedly	به طور ضمنی
incidentals time	زمان ضمنی
connivance	اجازه ضمنی
contextual definition	تعریف ضمنی
implied term	شرط ضمنی
limplied warranty	ضمانت ضمنی
implied acceptance	قبول ضمنی
implicitness	دلالت ضمنی
implicit costs	هزینههای ضمنی
tacit consent	رضای ضمنی
tacit collusion	تبانی ضمنی
sufference	رضایت ضمنی
subaudition	فهم ضمنی
imputed income	درامد ضمنی
implied assumpist	تعهد ضمنی
xor	یای ضمنی
connotation	معنای ضمنی
connotation	دلالت ضمنی
connotations	دلالت ضمنی
circumstantial event	واقعه ضمنی
connotations	معنای ضمنی
acceptation tacite	قبول ضمنی
sufferance	رضایت ضمنی
implied	رضایت ضمنی
incidental	جزئی ضمنی
implied	مفهوم ضمنی
episode	حادثه ضمنی
episodes	حادثه ضمنی
by-product	محصول ضمنی
by-products	محصول ضمنی
tacitly	بطور ضمنی
accidental	ضمنی عارضی
implications	معنای ضمنی
cognizance	تصدیق ضمنی
implication	معنای ضمنی
connote	دلالت ضمنی کردن بر
obiter dictum	بیان ضمنی و تصادفی
connote	اشاره ضمنی کردن
cross conditioning	شرطی شدن ضمنی
insinuates	بطور ضمنی فهماندن
implying	دلالت ضمنی کردن بر
imply	دلالت ضمنی کردن بر
implies	دلالت ضمنی کردن بر
insinuated	بطور ضمنی فهماندن
connotative	اشاره ضمنی کننده
xor gate	دریچه یای ضمنی
insinuate	بطور ضمنی فهماندن
a word with a pejorative connotation	واژه ای با معنای ضمنی منفی
inexplicit	بطور ضمنی بدون توضیح
tenant by sufference	متصرف با رضایت ضمنی مالک
read between the lines <idiom>	پیدا کردن مفهوم ضمنی
sidelights	اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
sidelight	اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
Gezellig <adj.>	دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
congruity	موافقت
agreeableness	موافقت
agreeability	موافقت
consentaneity	موافقت
assentation	موافقت
congeniality	موافقت
acquiescence	موافقت
agreement	موافقت
agreements	موافقت
accompt	موافقت
sympathy	موافقت
ententes	موافقت
concurrence	موافقت
approval	موافقت
union	موافقت
unions	موافقت
accommodating	موافقت
adhesion	موافقت
approbation	موافقت
accords	موافقت
ententes cordiales	موافقت
entente	موافقت
accordance	موافقت
keeping	موافقت
accord	موافقت
understanding	موافقت
understandings	موافقت
consenting	موافقت
consented	موافقت
sympathies	موافقت
consent	موافقت
accorded	موافقت
settle for <idiom>	موافقت با
consents	موافقت
acquiesce	موافقت کردن
approbate	موافقت کردن
compliable	قابل موافقت
assentient	موافقت دهنده
congruency	موافقت تناسب
propitiousness	موافقت مساعدت
verbal agreement	موافقت شفاهی
to look after	موافقت کردن
to come to an agreement	موافقت پیداکردن
to come in to line	موافقت کردن
quota agreement	موافقت سهمیه
non placer	موافقت نمیشود
non concurrence	عدم موافقت
non compliance	عدم موافقت
incompliance	عدم موافقت
incongrvity	عدم موافقت
come to terms <idiom>	به موافقت رسیدن
go along <idiom>	موافقت کردن
in league with <idiom>	موافقت مخفیانه
concordat	موافقت نامه
congruence	موافقت تناسب
gentlemen's agreement	موافقت شرافتمندانه
homologate	موافقت کردن
no go <idiom>	موافقت نکردن
non cincurrence	عدم موافقت
complies	موافقت کردن
concurred	موافقت کردن
admit	موافقت کردن
assent	موافقت کردن
assented	موافقت کردن
assenting	موافقت کردن
assents	موافقت کردن
accede	موافقت کردن
acceded	موافقت کردن
accedes	موافقت کردن
acceding	موافقت کردن
condescension	تمکین موافقت
approve	موافقت کردن
concurs	موافقت کردن
comply	موافقت کردن
complying	موافقت کردن
consent	موافقت کردن
consented	موافقت کردن
consenting	موافقت کردن
consents	موافقت کردن
accord	موافقت کردن
accorded	موافقت کردن
accords	موافقت کردن
grant	موافقت کردن
granted	موافقت کردن
grants	موافقت کردن
concur	موافقت کردن
concurring	موافقت کردن
approves	موافقت کردن
nonconformity	عدم موافقت
jibe	موافقت کردن
jibed	موافقت کردن
jibes	موافقت کردن
endorsement	موافقت تایید
jibing	موافقت کردن
treaties	موافقت نامه
complied	موافقت کردن
agreement	موافقت نامه
accommodations	تطبیق موافقت
endorsements	موافقت تایید
agreements	موافقت نامه
accommodation	تطبیق موافقت
gibes	موافقت کردن
disagreement	عدم موافقت
treaty	موافقت نامه
disagreements	عدم موافقت
accomodate	موافقت کردن
approving	موافقت کردن
collogue	موافقت دروغی کردن
in keeping with <idiom>	مشابه ،موافقت کردن
in agreement with somebody	با کسی موافقت داشتن
to a to a proposal or opinion	باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
arbitration agreement	موافقت نامه داوری
wage agreement	موافقت نامه دستمزد
trade agreement	موافقت نامه تجاری
to strike a bargain	درمعامله موافقت پیداکردن
consent	موافقت رضایت دادن
unity	شراکت موافقت واحد
consented	موافقت رضایت دادن
approval to the majority	با اکثریت موافقت کردن
as previously agreed upon <adv.>	همینطور که قبلا موافقت شد
consents	موافقت رضایت دادن
approbate	پسندیدن موافقت کردن
to agree on something	موافقت کردن با چیزی
to be in disagreement [with somebody]	موافقت نکردن [با کسی]
consenting	موافقت رضایت دادن
come to an agreement	موافقت پیدا کردن
geneva convention	موافقت نامه ژنو
assented	رضایت دادن موافقت
mutilateral agreement	موافقت چند جانبه